وقتی که مشغول کار و فعالیت اجتماعی بودم، با چالشها و وظایف گوناگونی روبرو می شدم. تعدد وظایف و مسئولیت های مختلف فرصتی نمی داد تا از منظری بالا به خود و دیگران بنگرم.
بعد از تمام شدن دوران خدمت، به شکل واقع بینانه تر و منصفانه تری گذشته را بررسی می کنم.
هنوز هم بعضی ها، به واسطه منحصر به فرد بودنشان، جایگاه ارزشمندی در نظر من دارند.
یکی از آنهاسرپرستاری بود که علاوه بر داشتن محسنات حرفهای و اخلاقی، در جلب احترام و اعتماد کارکنان بخش تبحر خاصی داشت.کارکنان از صمیم قلب به اواحترام می گذاشتند.
بخش وی، با ضریب اشغال تخت بالا و تراکم زیاد بیماران و با وجود صدها مشکل دیگر بی سر و صدا اداره می شد.
چیزی که از پس گذر سال ها می توانم به عنوان یک شاخص مهم بگویم، این است که آن سرپرستار قوه تشخیص بسیار قوی داشت.
او می توانست تشخیص بدهد:
*چه موضوعاتی باید در درون بخش حل و فصل بشود و چه موضوعاتی حتماً و سریعاً به دفتر پرستاری منعکس گردد؟
*کجا باید از کارکنان حمایت جدی بشود و در چه مواردی نباید به کسی باج داد؟
*کی باید به بیمار حق داد و از او به خاطر قصورعذرخواهی کرد و کی باید کوتاه نیامد و بیمار را متقاعد کرد که کارکنان همه تلاش خود را کرده اند؟
*کی باید با دفتر پرستاری همسو حرکت کرد و چه موقع باید انحرافات و اشتباهات دفتر را منتقدانه به زبان آورد؟
آیا شما توانایی تشخیص درست را در درون خود یافته اید؟
آخرین دیدگاهها