خواب نوشت شنبه بیست و دوم مرداد هزاروچهارصدویک

خانه نرگس و شهرزاد بود بسیار بزرگ چند طبقه بعضی جاها پله بعضی جاها رمپ داشت. مفروش و شیبدار من را به یک جایی صدا زدند. در بزرگی باز شد. یک سالن بزرگ مفروش روشن بود. چند نفر از همکاران مدنی در آنجا بودند من که وارد شدن با هیجان به طرف من آمدند. اولین نسرین رقیه بود.دارای یک چادری روشن پر از رنگ های کرمی، آبی و نارنجی ملایم بود. از دیدن هم خوشحال شدیم. ولی یکدیگر را بغل نکرده دست هم ندادیم. دورادور ایستادیم. بعدی مرضیه بود. او هم لباسی کرم رنگ و زیبا به تن داشت. یک شال سفید سر نهاده بود. چهار یا پنج نفر دیگر هم بودند که الان یادم نیست. به من گفتند برای تسلیت آمده اند و نرگس را پیدا نمی کند. گفتند من بروم و بیارمش.

توی دلم گفتم الان نرگس در سالن اجتماعات است و اگر از او خواهش کنم ، حتما خواهد آمد و دوستان قدیمی را ملاقات خواهد کرد. بقیه خوابم داستان گشتن و گشتن در آن خانه، و به دست نیاوردن آن مادر و دختر بود. مثل یک آدم ناشی از این ور و آن ور میرفتم. صدای شبیه سخنرانی از دور میشنیدم دنبالش بودم. ولی نمی یافت مش. خیلی طول کشید ولی موفق نشدم.

یک آقای نگهبان مسن در یک قسمتی از ساختمان ایستاده بود. از کنار او راه پله هایی رو به پایین بود و چند در در پایین پله ها دیده می شد. با تحکم و با لحنی بد با من حرف زد و اجازه وارد شدن به من نداد. گویی فکر کرد که من از زمانی که او در حال صحبت کردن با یک آقا بود سوء استفاده کرده و به پله های رو به پایین خواهم رفت. برگشتم. در حالی که ناراحت بودم باز هم از پله هایی بالا و پایین می رفتم و توی دلم میگفتم دوستم چطور شبها در این خانه مجلل و بزرگ به تنهایی زندگی میکند. هر صدایی اینجا وحشتناک است. شاید اصلاً نتواند در این خانه به این بزرگی نترسید و زندگی کرد.

 

در مسیرم به یک استخر رسیدم با دیواره هایی که چنان ساخته شده بود که شبیه یک صخره با آبشار و برکه ای در جلوی آن بود. با خودم گفتم عجب خانه‌ای!

سه نفر توی استخر شنا می کردند اما وقتی می پریدند توی آب داخل آب می ماندندگویی خفه نمی شدند.

نجات غریق کنار استخر ایستاده بود از آنها که توی استخر شنا می کردند و اصلاً بالا هم نمی آمدند میپرسید شنا بلد هستند یا نه یکی از آنها مرضیه بود نجات غریق گفت جواب نمی دهد. آیا تو میدانی که شنا بلد است یا نه؟ گفتم نمی دانم. هرچه صدایش می زدم جواب نمی داد. مثل بقیه ته ته آب شنا میکرد و برای نفس کشیدن هم بالا نمی آمد.

​​​​​​​

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *