سفرنامه ارومیه ۱۴۰۱۰۵۲۶

رر

به دعوت خواهرم به ارومیه رفتیم. آنها برای خودشان باغ دارند . ایام تابستان در باغ می مانند و خودشان را از گرمای تابستان رها می کنند . هر وقت خواستند در سایه های دلنشین لم می دهند و هر وقت هم خواستند به شهر می روند. هر گاه دوست داشتند توی استخر باغشان تنی به آب می زنند و خنکی را احساس می کنند . در مجاورت باغ شان باغ های برادران همسرش هم هستند . آخر هفته ها کنار هم جمع می شوند و وعده ای غذا دور هم صرف می کنند .

این بار مهمان هایی دیگر از ابواب جمعی فامیل مادری مان را دعوت کرده بودند . دم دم های غروب با دستهایی پر از کادو و هدیه رسیدند . در خنکای باغ نشستند و دور هم کلی صحبت کردند. همه دور میز جمع شدند و غذایی خوردند و بازهم حرف زدند و حرف زدند . بعد از خانه نشینی های کرونایی این جمع ها خیلی ارزشمند تر از قبل شده است. انگار مردم بیشتر قدر هم را می دانند و بیشتر در کنار هم احساس خوبی را تجربه می کنند.

گویی همه بیدار شده اند . بیداری بعد از غفلت از یک دیگر تلخ نیست بلکه شیرینی خاص خودش را دارد.

وقتی که آدم برای روز بعد از مهمانی دغدغه خواب کافی و حواس جمع برای کار کردن را نداشته باشد . هر وقت خواست می خوابد و هر وقت خواست بیدار می شود. این احساس آمادگی برای کار در روز های بعد همواره در پس همه دورهمی ها نگرانی زمینه ای ایجاد می کرد . اکنون در بازنشستگی چنین حسی نیست. بسیار دلچسب است که نگران کار نباشی و در اندیشه های خودت غوطه بخوری و راحت باشی.

هوای شب تا حدودی خنک تر از معمول بود . یک بالاپوش روی دوش ها و نیز یک احساس حضور در جمع فامیل وصف ناشدنی است. انگار حسی که سالها منتظرش باشی یک باره پیدا شود .

شب حال و هوای خاص خودش را داشت. انگار که زمان ایستاده بود تا بیشتر و بیشتر از د رکنار هم بودن لذت برده شود.

بیان بعضی درد دل ها به کسانی که آشنا هستند احساس سبکی می بخشید . کمی غیبت هم شیرینی خودش را داشت.

وقتی مهمان ها رفتند بساط تخمه آفتابگردان را پهن کردند . حال بخور و کی نخور . عجب روز فراموش نشدنی رقم خورد.

تنها قسمت غمگین این سفر مشاهده دریاچه رو به خشکی ارومیه بود. هر طور نگاه می کردی می دیدی که دلت ریش است. غم و غصه از سراپای دریاچه می ریخت. انگار فریاد می زد و کمک می خواست. انگار صدای ناله و رو به مرگ دریاچه همه جا پیچیده بود.

چگونه به ایندگان باید توضیح داد که این پل عظیم در یک کویر زمانی لازم بود. الان به نظر مسخره می رسد که یک پل در کویری نمکی بر پا شده باشد . زمانی این جا پر از آب بود . پر از زندگی و شور و نشاط بود. اما اکنون نجوای مرگ از هر سو شنیده می شود.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *