نامه ای به مدادم

مداد عزیزم نمی دانم در کجا قطعات تو را سر هم کردند و در جعبه گذاشتند و اسمت شد مداد فشاری یا اتود.

نمی دانم چه مسیری را طی کردی تا اینکه در یک فروشگاه لوازم تحریر داخل یک لیوان شیک قرار داده شدی. من عاشق فروشگاه های لوازم تحریر هستم. از وقتی که یادم هست شگفتی و لذت واقعی خرید را در آنها چشیدم. در آن فروشگاه تمایلی نداشتم یک مداد فشاری آبی بخرم. زیرا این رنگ خیلی وقت ها برایم مطلوب و خواستنی نیست. اما تو را با آن رنگ آبی پسندیدم.

تو را در دست گرفتم و به گرانقمیت بودن تو فکر کردم. به پولی که باید به خاطر تو هزینه می کردم اندیشیدم. سپس بر تردیدهای خودم غلبه کردم. با خودم گفتم مرگ یک بار شیون هم یک بار. یک مداد درست و حسابی بخر و خودت را خلاص کن. دو بسته مغز مداد هم کنارت خریداری کردم. وقتی تو را توی کیفم گذاشتم و خیابان را در پیش گرفتم از داشتن تو شاد شدم.

از آن روز، ماه ها می گذرد. تو هر روز توی دست من هستی. هر روز برایم می نویسی. هر روز می ایستی تا جرقه ای در ذهنم روشن شود و تو آن را بنگاری.

تو هستی که افکارم را به کاغذ منتقل می کنی. می نویسی، ترسیم می کنی و آنچه که در ذهنم هست روی کاغذ به صورتی قابل درک و قابل فهم در می آوری. تو افکارم را نشانم میدهی. فکرهای سریع ذهنم را به چالاکی مهار می کنی و به آهستگی روی کاغذ می نشانی. ذهنم را از چموشی همیشگی اش نهی کرده و او را به جای پرسه زدن به نگه داشتن در مسیری مشخص ترغیب می کنی.

ذهنم پر از صاعقه های زودگذر است اما مدادم تو آنها را به سکون می کشانی تا من در موردشان به شتاب رد نشوم. مدادم تو کلمات را آرام آرام به اسارت در می آوری در صف های معین می چینی و اجازه شیطنت به آنها نمی دهی. تو هستی که با تداعی آزاد هر آنچه در ذهنم هست را از این شاخه به آن شاخه می کشانی و به من کمک می کنی که هر صبح زباله های ذهنی ام را تخلیه کنم. بعد با ذهنی گشوده یک روز دیگر را زندگی کنم.

تو روح داری احساس داری . وسیله بی جان نیستی. تو به نوعی زنده هستی زیرا می توانی در ذهن من نفوذ کنی و از داشتنت حس خوبی را تجربه کنم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *