-درنوشته های جدیدت به مطلب تازه ای رسیده ای؟
+ بله تازگی ها که صفحات صبحگاهی را می نویسم و تا تمام شدن سه صفحه ادامه میدهم، چیزهای بیشتری از ذهنم بیرون می کشم. به کشف هایی می رسم که برای خودم هم تازگی دارد.
-خیلی خوب است دوست داری در مورد یکی از دریافت های جدیدت صحبت کنی.
+بله البته. امروز داشتم صفحات صبحگاهی را می نوشتم که یاد یکی از همکاران قدیمی ام افتادم. چند جمله راجع به او نوشتم و کم کم برداشت های تازه ای از او را به دست آوردم. متوجه شدم که او برای رسیدن به مقامی که آرزویش را داشت مدت ها صبوری به خرج داد. خصوصیت برتری طلبی در او محرز بود. ولی این کار را در لفافه خیر خواهی نمایش میداد. او مهارت عجیبی در متقاعد سازی با منطق خودش را داشت. حتی وقتی حق با او نبود می توانست به سرعت و در کسری از ثانیه همان ناحق را به روشی خاص خودش به حق تبدیل کند. در کل مهارت عجیبی داشت که آنچه را که به آن اعتقاد داشت در نظر مردم صحیح جلوه داده و حرف خودش را به کرسی بنشاند.
-این صفت بد به نظر نمی رسد. آیا به نظرت این خوب نبود.
+ به نظرم خوب نبود. زیرا او خواسته های مستبدانه خودش را و خوی برتری طلبی اش را ارضا می کرد. تظاهر به مصلحت اندیشانه عمل کردن داشت. او طوری رفتار می کرد که همه مجاب بودند او را بپذیرند فقط به این دلیل که کسی در مقابل استدلال های او توان قد علم کردن نداشت. می توانست یک عالمه ترفند و دلیل تولید کند که کسی به او نه نگوید، گوسفندوار دنبالش بیفتند و مطیعانه بپذیرند. کسی بود که اگر کمی انصاف و عدالت داشت می توانست یک مدیر ایده آل باشد.
آخرین دیدگاهها