خواب نوشت چهارشنبه هیجدهم تیر هزاروچهارصدوچهار

درخواب دیدم که به لندن رفته ام یک دختر داشتم که حدود شش هفت ساله بود. یک جفت پسر دوقلو داشتم که حدود چهار پنج ساله بودند. پسرها بلوز سفید وشلوار خاکستری به تن داشتند . شلوغ و پر جنب و جوش بودند. از دور نگاهشان می کردم و از داشتن آنها خوشحال بودم. یکی از پسر ها را با خودم بیرون بردم. ولی یک لحظه غفلت کردم و او گم شد. به همه اطرافیانم گفتم که بچه ام گم شده است. همه دست پاچه شدند و دنبال او بودند . گمان میکردم اگر دور و اطراف را بگردم پیدایش خواهم کرد . اما گم شد و پیدا نشد.

بعد تصمیم گرفتم به جایی بروم که بچه های گمشده و نیز آنهایی که جسدشان پیدا شده است را جمع آوری میکنند. یک خانم که می گفت اهل ارومیه است یک دفتر پیش دست من گذاشت.گفت که در این دفتر اسم بچه ات را پیدا کن. صفحات بزرگی بودند و در بعضی قسمت های آن با خط بد فارسی اسم هایی نوشته شده بود. اما اسم بچه من در آن نبود . آن خانم گفت که شانس آوردیم که او فارسی بلد است و گر نه در این شهر که کسی فارسی بلد نیست پیدا کردن بچه خیلی سخت می شود.

من به فکر این بودم که این بچه گرسنه است . نمیتواند راهش را پیدا کند نمیتواند از کسی کمک بگیرد . نمیتواند برای خودش غذایی پیدا کند . تصور میکردم که او گرسنه و تنهاست و حتما هم ترسیده است. این فکرها من را به شدت آزار داد و حال من را بد کرده بود.

به یک جایی رسیدیم که باید از یک سرازیری به درون یک خانه یا چنین جایی میرفتیم. من وسایل و ریخت و پاش های پیش رو را کنار زدم و مسیری را باز کردم.به یک محوطه ساختمانی نیمه کاره رسیدم دیدم که عده ای آنجا جمع شده اند. ناگهان دیدم که پسرها کنار هم هستند و یک نفر آن دو را در بغل گرفته است. از دیدن آن صحنه خیلی خوشحال شدم بچه ها سالم وسرحال بودند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *