در خوابگاه پرستاری بودم اتاق سیصدوبیست از اتاق بیرون آمدم. میخواستم به جایی بروم اما به محض خروج از اتاق دیدم که اتاق بغل دستی شلوغ است. سالن هم پر از آدم هایی بود که منتظر بودند تا ببیند که در آن اتاق چه می شود. نزدیک شدم سوال کردم که چه شده است. گفتند مادر یکی از دانشجوها آمده و الان حالش به هم خورده است .اورژانس دارد کارهای اولیه را انجام میدهد.
به یک اداره رفتم گویی آنجا استخدام شده بودم. تازه کار بودم و باید ازدیگران کار می آموختم. دو خانم در اتاق روبرویی بودند که همکار همدیگر بودند.اتاق شان کاملا خالی بود به جز یک میز و یک صندلی که رویش نشسته بودند. برای میان وعده ژله و میوه خورده بودند. ظرفش را به من داد تا بشویم. به جایی رفتم تا اینکه آن ظرف را بشویم. یک جایی مثل دستشویی بود که سنگ توالت را بسته بودند و فقط روشویی مانده بود و یک فاضلاب در کف زمین . در روشویی آن ظرف پلاستیکی سفید را شستم. بعد یک آقایی آمد و سرپا در آن محیط ادرار کرد و ادرارش به فاضلاب رفت.
در سالن های آن محل که من کار می کردم اتاق هایی بودند که در هایشان بسته بود . ارباب رجوع باید از طریق دریچه های کوچک با متصدی هایی که توی اتاق بودند ارتباط میگرفتند. جلوی بعضی از اتاق ها یک مقداری رادیاتور کهنه سورمه ای رنگ گذاشته بودند تا ارباب رجوع پایشان را روی آن بگذارند . این برای کسانی بود که قد کوتاهی داشتند و باید قدشان به اندازه آن دریچه می رسید. من بدون اینکه روی آن رادیاتورها پا بگذارم با کمی بلند کردن پاشنه پا به درون آن اتاق ها نگاهی انداختم. احساس میکردم که در آنجا دارم دوباره کار یاد میگیرم. برای اهالی آن اداره نقش پادو را بازی میکردم تا اینکه کار به من یاد بدهند . میخواستم برایشان هر کاری بکنم تا اینکه بتوانم در بین آنها جایگاهی داشته باشم.
بیرون از خوابگاه یک دوره گرد بساط پهن کرده بود میخواستم کتاب دست دوم بخرم وسط کتاب ها که دنبال عنوان های جالب و آشنا بودم دیدم که عکسهای خانوادگی ما لابلای کتاب ها پراکنده شده است. عکس های قدیمی بودند که
رنگی بوده و مربوط به پیک نیک و عکس های توی بالکن خانه مان بود. عکس را جمع کردم . در دستم نگه داشتم. خیال نداشتم بابت آنها پولی به دوره گرد بدهم. میخواستم که همینطوری از دید مردم خارج کنم. بعد دوره گرد رفت و با یک کمد پر از وسایل بیشتر برگشت با کمک یک نفر کمد راکه در شیشه ای داشت در پیاده رو دراز کردند . درش را باز کردند که مردم خرید بکنند. اینبار کلی کالا های خانگی بودند که من علاقه ای به خرید آنها در خود نمیدیدم. سپس یک زیر انداز پهن کرد و رویش را پر از کالاهای قلاب بافی شده کرد یک عالمه مدل های مختلف، کاموا های متفاوت و نیز بافته های متنوع روی زمین پخش شدند .
آخرین دیدگاهها