آدمها نمی فهمند که درحال زندگی کردن در آروزهای دیگران هستند . برای همین است که ناراضی هستند. زیرا درک ندارند که آن زندگی که دارند چه مواهبی دارد .
باید بنشینند و تصور کنند و برای خودشان صحنه سازی کنند که اگر این وضعیت نبود اگر این شرایط نبود چطور می شد بعد متوجه می شوند که دارای چه نعماتی هستند. اما تصور کردن هم زیاد تاثیری ندارد . زیرا که نداشتن یک وضعیت پیش فرض حتمی هم کار ساده ای نیست. تصور درستی شکل نمی گیرد. آدم نمی داند که آنچه که فقدانش را برای خودش تصویر کرده است دقیقا همانی است که واقعا می توانست باشد یا نه.
آخرین دیدگاهها