کمک بهیار میگفت مریض را از مدت ها پیش میشناخت. هر چند وقت یک بار، باید سوند ادراری او را عوض می کرد. سر راهش وسایل لازم را میخرید و به منزلشان میرفت و سوند او را عوض میکرد.
میگفت آن زن بیمار خانمی خیلی ثروتمند بوده است.
در طول زمان دخترهایش یکی یکی طلاهای او را به بهانههای مختلفی از چنگش درآورده بودند.
پسرها هم برای عقب نماندن از خواهرها پولهای نقد او را به بهانه خرید خانه، خرید مطب و خرید محل کسب و کار از او گرفته بودند.
گفته بود از اینکه بچهها داراییهای او را برداشتند و در عوض در دوران پیری و ناتوانی رهایش کردند ناراضی و ناخشنود بود. کار به جایی کشیده بود که به جای اینکه خودشان از مادرشان مراقبت کنند، همسایه این وظیفه را انجام داده بود.
این ناخشنودی را به همسایهاش گفته بود. همسایه هر از چند گاهی پولهای او را گرفته و به حسابی در بانک منتقل کرده بود. همسایه باعث شده بود که بیمار اندوخته ای دور از چشم فرزندان داشته باشد. در سال های آخر عمرش از آن استفاده کرده بود.
مدتی قبل آن زن بیمار درگذشت.
او به کمک بهیار گفته بود که مال و دارایی خودت را به فرزندانت مگو و به آنها نبخش آنها جوان هستند و میتوانند از یک جایی پول به دست بیاورند. این تو هستی که در مسیر پیری و ناتوانی هستی و شاید دیگر پولی گیرت نیاید.
آخرین دیدگاهها