در جایگاه مدیر پرستاری باید بین بخشهای بیمارستان تعادل نیروی انسانی را برقرار نگه میداشتم.
بنابراین خیلی وقتها برای تامین نیروی انسانی بخشهای تخصصی و ویژه مجبور بودم از پرستاران بخشهای عادی بردارم و به بخش ویژه انتقال بدهم.
با وجود اینکه این راه حل را انجام داده بودیم، اما کمبود در بخش ویژه رفع نشده بود.
وقتی که پذیرفته شدگان استخدام جدید وارد جمع ما شدند، بالاجبار تعدادی از آنان را در همان اول استخدام به بخش ویژه گسیل داشتیم.
یکی از این افراد تازه وارد آقایی بود که از فارغ التحصیلان جدید به شمار میرفت. او چهره ای داشت که سن واقعیاش را نشان نمیداد. چهرهاش طوری بود که شاید ده سال کوچکتر از سن تقویمی اش به نظر میرسید. شاید همین باعث شده بود که خیلی به چشم نیاید.
بعد از مشورت و تصمیم گیری مقرر شد که ایشان بعد از دوره آموزشی کوتاه مدت، در بخش ویژه خدمت کند.
او کارش را به سرعت فرا گرفت و پیشرفت خوبی داشت. جز پرستاران ماهر آن بخش به حساب میآمد، اما خیلی اهل تبلیغ و خودنمایی نبود. اغلب به عنوان پرستاری بیحاشیه که چندان توقعی نداشت، شناخته شد.
تا وقتی من در آن بیمارستان بودم او همین شرایط را داشت.
نمیدانم بعد از اتمام کار من در آن بیمارستان، برای او چه پیش آمد که ناگهان تصمیم گرفت که کنکور بدهد و شانس خود را در رشته دیگری بیازماید.
البته چنین تصمیمی را خیلیها میگرفتند، تلاش هم میکردند، اما عده بسیار اندکی می توانستند به نتیجه نهایی برسند.
ولی تصمیم و همت او به فضل پروردگار به نتیجه رسید و در مقطع دکترای یک رشته دیگر قبول شد.
همت او مثال زدنی است که همزمان کار پرستاری، تحصیل کردن را آنقدر ادامه داد تا اینکه با درجه دکترای حرفهای فارغ التحصیل شد.
دیروز که پشت چراغ قرمز ایستاده بودم چشمم به تابلوی مطب او افتاد نگاه کردم و در دل به او و همتش آفرین گفتم.
آخرین دیدگاهها