کاغذهای شعله ور

ماشین را جلوی یک دفتر ازدواج و طلاق پارک کرده بودم. داشتم به ماشین نزدیک می شدم که یک مرد قد بلند جوان و آشفته توجهم را جلب کرد. لباس های در هم برهمی پوشیده بود و معلوم بود که حال خوبی ندارند. زیر بغلش کلی کاغذ و پرونده و اوراق اداری داشت که به شکلی نامرتب از لای پرونده به بیرون آویزان شده بودند. از در آن دفتر بیرون آمد و سعی داشت که فندک خودش را روشن کند. فکر کردم میخواهد سیگار بکشد اما در دستش سیگاری ندیدم. همین متعجبم کرد.

باد نسبتا شدیدی می وزید و شعله فندک را خاموش می کرد. توی ماشین نشستم و به آن مرد  چشم دوختم. دیدم که آنقدر وضعیت خودش را جابجا کرد که توانست فندک را روشن کند و تمام اوراق و پرونده هایی که در دستش بود را آتش زد و کنار  دیوار پیاده رو قرار داد. تلی از کاغذ را در حالت شعله ور رها کرد و به راه افتاد.

. کاغذهای شعله ور توی باد چرخیدند و به در و دیوار خوردند و کم کم خاموش شدند.  گویی برایش اهمیتی نداشت که آن کاغذهای مشتعل می توانند به رهگذرها یا درختان برخورد کرده و فاجعه ای به بار آورند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *