من در دوران تحصیل در دبستان مورد توجه اولیا مدرسه بودم. زیرا فرزند یکی از آموزگاران بودم و همواره حمایت هایی از من می شد. وقتی وارد دوره راهنمایی شدم دیگر از آن پشتیبان های قدرتمند خبری نبود.
به شکلی ناگهانی من یک دانش آموز خیلی عادی و معمولی شدم. کم کم پول تو جیبی به من داده شد که تا آن موقع بدلیل حضور مادرم در مدرسه نیازی به آن احساس نشده بود.
مغازه ای در نزدیکی مدرسه بود، که تقریبا همه نیازهای دانش آموزان را برآورده می کرد. از لوازم تحریر گرفته تا خوراکی های مورد پسند بچه ها و حتی لبو هم می فروخت.
تجارب اولیه من از خریدهای مستقل به نظرم جالب بود. یک خود کار آبی خریدم که بدنه زرد رنگی داشت و خیلی خوب می نوشت. این در حالی بود که یک جعبه پر از خود کار های رنگارنگ بیک در خانه وجود داشت. راحت الحلقوم خریدم و طعم آن را تجربه کردم. این خریدهای جزئی که برای سایر دانش آموزان چیزی به حساب نمی آمد، برای من دنیایی دیگر بود و لذت می بردم.
آخرین دیدگاهها