در خواب دیدم به همراه دوست به بیمارستانی رفته ام. در پارکینگ بسیار بزرگی ماشین را پارک کردم و پیاده شدم. یکی از همکاران قدیمی را دیدم . او گفت حواستان باشد ماشین را کجا پارک می کنید. من نگاهی به محل پارک کردم و با دوستم راه افتادیم.
چرا به آنجا رفتیم نمی دانم. گاهی فکر می کردم دنبال یک پرستار هستم که سالهای پیش دیده بودمش. اسمش را به خاطر نمی آوردم هر چه به ذهنم فشار می آوردم آن نام را به یاد نیا وردم. به همراه دوست به بخشها رفتیم. در یکی از بخشها یکی از پرستاران بیمارستان قبلی را دیدم. او به گرمی از ما استقبال کرد. ولی نتوانست کمکی بکند.
موقع برگشتن ماشین را گم کردم . هر چه پیاه رفتم و سعی کردم پیدا کنم، موفق نشدم . پارکینگ های مختلفی وجود داشت.
از گشتن خسته شدم دیگر نمی توانستم بیشتر راه بروم.
از نگهبانی پارکینگ کمک خواستم مایل به کمک کردن نبود. انگار که ما درد سر بودیم و شانه خالی می کرد.
در نگهبانی افراد متعددی بودند گفتم که می خواهم با سوپروایزر تلفنی صحبت کنم. اول تلفن را ندادند.
بعد یک نفر دیگر به پیشخوان اضافه شد. او از دست به یکی بودن کادر، برای تماس با سوپروایزر آگاه نبود.
تلفن را گرفت و به من داد خانم د_ه پشت خط بود.
همینطور که صحبت می کردم دیدم صدایش بلند تر شد سرم را چرخاندم و دیدم در کنار من ایستاده است.
پرسید چه شده است؟
گفتم برای بررسی الگوهای پرستاری به بیمارستان آمدیم. حالا ماشین من گم شده است و پیدا نمی کنم. او به نگهبان دستور داد برگه های ورود و خروج ماشین ها را بدهد. من در بین آنها گشتم. شماره ماشین خودم از یادم می رفت و نمیدانستم دنبال کدام شماره پلاک هستم.
سرگردان بین شماره ها گشتم و نتیجه ای نگرفتم. دوستم الف_ و گفت که با تاکسی به منزل برمی گردد. من هم به سرم زد به خانه بروم و عصر دنبال ماشین بگردم. پشیمان شدم و ماندم.
کسی نمی توانست به من کمک کند من تنها مانده بودم و نمی توانستم تصمیم درستی بگیرم خواستم به منزل بروم و جلوی در بیمارستان ایستادم دوستم هنوز جلوی در بود معلوم شد ماشین گیرش نیامده است . من هم تا کسی گیرم نیامد. به داخل بیمارستان برگشتم و به گشتن در پارکنیگ های مختلف
ادامه دادم . اما نتیجه نگرفتم.
آخرین دیدگاهها