در خواب دیدم که درقسمتی از شهر هستم که اصلا نمی شناسم. کوچه ها و خیابان ها را کنده بودند و پر از سنگ و خاک بود و می خواستند دوباره بازسازی شان کنند. برای همین مردم منتظر بودند که نمایی جدید به کوچه و خیابان داده شود.
برای اینکه راهم را پیدا کنم تصمیم گرفتم که از گوشی و نقشه آن استفاده کنم. متاسفانه عینک نداشتم آن را جا گذاشته بودم و صفحه گوشی را ندیدم.
به خیابان نگاه کردم کاملا ناآشنا بود. گم شده بودم و نمی دانستم چطور باید خودم را به حوالی آبرسان برسانم. من در خواب شاگرد مدرسه بودم. باید تا ساعت دو به مدرسه برمی گشتم و آن زمان حدود ساعت دوازده بود. از هر کسی که رد می شد می پرسیدم کجا باید بایستم تا بتوانم به آبرسان بروم. یک مغازه تخریب شده در وسط خیابان باعث شد حدس بزنم حوالی ششگلان هستم. ساعت را نگاه کردم حدود دو و نیم بود بنابراین فهمیدم که عجله کردن دیگر فایده ای ندارد و من مدرسه را از دست دادم. احساس می کردم این اولین باری نیست که از مدرسه ماندم و به این فکر می کردم که چطور در امتحانات پایانی خواهم توانست که قبول شوم.
در همان خیابان ها یک فرورفتگی بود که با شیب ملایم به یک غار منتهی می شد یک غار که در عمق زمین بود و سقف آن سنگی بود.محیط آنجا بسیار قدیمی و تاریخی به نظر میرسید مقداری آن در کف غار جمع شده بود. همه جا پر از سنگ و خاک بود.
به خانه خانم ن ن وارد شدم. بعضی اتاق ها به هم ریخته بودند. روی مبل نشسته بودم. حواسم نبود که پشت آن مبل یک جایی هست که تعداد زیادی خرگوش و بچه گربه نگهداری می کنند. کلی هم اسباب بازی های پارچه ای برای بازی گربه ها چیده شده بود. یک بچه گربه تازه به دنیا آمده بود و هنوز چشمهایش بسته بود. با خودم فکر کردم در این زمستان چطور گربه زاییده است.
ما زمانی به آن خانه وارد شدیم که مهمان های ناهار رفته بودند . روی میزها غذاهای مانده و ظرف و ظروف به جا مانده بود. من یک دلمه برگ مو برداشتم و آن را خوردم. احساس گرسنگی داشتم. بقیه ظرف ها را جمع کردم و به آشپزخانه بردم. محل آشپزخانه را به خاطر
سپردم زیرا خانه خیلی بزرگ بود. امکان داشت اشتباه کنم. همینطور هم شد. وقتی که بار چندم خواستم ظرف ها را به آشپزخانه ببرم دیدم که به جای آن یک پارکینگ است که ماشین در آن پارک شده است. دنبال آشپزخانه بودم اما دیگر نیافتم. به طبقه پایین رفتم. متوجه شدم که قبلا به آن خانه آمده بودم. اما از یکی از سه در دیگر وارد شده بودم. دو تا از درها با زاویه نود درجه از هم قرار گرفته بودند و در سومی کمی دورتر قرار داشت. هر کدام از درها به یک بر باز می شدند و خانه هم سه بر بود.
پله هایی که هم کف را به طبقه بالا وصل می کرد مرمرین و بسیار باریک بودند. به طوریکه هر آن امکان داشت از آن سقوط کنیم. علاوه بر آن نرده محافظ هم نداشت. من یادم آمد که از در پشتی به آن خانه وارد شده بودم.
آخرین دیدگاهها