نُهمین مراجعه کننده آن روز را که راه انداختم، دیدم یکی از کمک بهیاران بخش ویژه با شوهرش وارد دفتر پرستاری شدند.
او بارها تهدید کرده بود که شوهرش را به بیمارستان میآورد تا خون به پا کند. گفته بود همسرش یک جانباز موجی از جنگ است که زندگی با او چندان آسان نیست.
آنها نشستند و شکایتشان را مطرح کردند. کمک بهیار یک برگه درخواست مرخصی پانزده روزه در دست داشت که توسط سرپرستار مورد موافقت قرار نگرفته بود.
علت درخواست مرخصی نیاز به آن نبود، بلکه پاسخی به مشاجراتی بود که با سرپرستار داشت. گویا سرپرستار حرفهایی زده بود که از نظر کمک بهیار توهین تلقی شده بود. کمک بهیار هم در پاسخ، به تهدیدش عمل کرده بود و با همسرش به دفتر پرستاری آمده بود. در واقع آنها دعوا کرده بودند و من به تله افتاده بودم. من میترسیدم که واقعاً آن آقای قد بلند و نسبتاً چاق با شلوار کردی خون به پا کند. با توپ پر آمده بودند و من و سوپروایزر صبح در دفتر تنها بودیم. میترسیدم که درگیر شدن با چنین فردی به معنای توهین به جانبازها تلقی شود. میدانستم که ریشه اصلی مشکل به کمبود نیروی انسانی مربوط است.کمبودی که بالادستیهای ما درک درستی از آن نداشتند. همه تلاشهای ما برای فهماندن آنها عقیم مانده بود. میدانستم که واگذاری این همه شیفت بر دوش کمک بهیاران بسیار اشتباه است ولی مجبور بودیم.
بالادستیها از جریان کمبود نیروی انسانی بیخبر نبودند. اما ندیدیم که تلاش جدی و به موقع نسبت به این مشکل داشته باشند. ما میدانستیم ریشه این اختلافات کجاست. اما با شاخ و برگ و حاشیهها درگیر مانده بودیم.
من و سوپروایزر بالینی با شوهر آن کمک بهیار وارد گفتگو شدیم. ما توضیح دادیم که در جبهه جنگ هستیم. جنگ با بیماریها، جنگ با عفونتها و جنگ با ناتوانیهای ناشی از بیماری. همچنین گفتیم که ما مهمات و آذوقه کافی نداریم و باید با همین کمبودهایمان به جنگ ادامه بدهیم. میدانیم که شیفتهای کارکنان زیاد است و میدانیم که ما باید کمبودها را به طریق جبران کنیم ولی در شرایط فعلی واقعاً چارهای نداریم. جز اینکه شیفتهای زیاد را به افراد تحمیل کنیم. واقعیت این است که از طرف فرماندهان کمک کافی به ما نمیرسد و این باعث مشاجرات و اختلاف نظرها میشود.
کم کم اوضاع از حالت تنش خارج شد. سوپروایزر بالینی شایسته توانست به من کمک کند تا اینکه جّو را به همدلی نزدیک کنم. بعد از آرام شدن اوضاع، قول رسیدگی به حرفهایی که سرپرستار زده بود را داده دادیم. کمک بهیار برگه مرخصی را پاره کرد و روی میز من ریخت و با همسرش دفتر را ترک کردند. در بقیه شیفت کاری من دیگر توان کار کردن نداشتم.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها