یکی از بیماران بخش داخلی را از خاطر نبرده ام. زیرا او چندین ماه زیر دستگاه تهویه مصنوعی ماند. بارها به لبه پرتگاه مرگ رفت و برگشت. آنقدر در بخش ماند که دیگر عضو ثابت شده بود. همه بیماران عوض می شدند. بیماران درمان شده مرخص می شدند و بیماران جدید جای آنها را می گرفتند. بیماران بدحال فوت می شدند. اما این بیمار چندین ماه روی تخت بیمارستان ماند.
کمک بهیارهای بخش یاد گرفته بودند که بدون ترس و واهمه از بدحال شدن، او را با تخت به حمام ببرند و بعد از استحمام به بخش باز گردانند و به دستگاه وصل کنند. بارها و بارها ایست قلبی تنفسی کرد و هر بار احتمال داده می شد که از دنیا برود، اما بازهم در کمال ناباوری زنده می ماند. کس و کاری نداشت. لااقل ما کسی را به عنوان بستگان او ندیدیم. اما مشتری کم نداشت! تنوع افرادی که به ملاقات او می آمدند، غیر عادی بود. اشخاصی از لایه های مختلف جامعه که شباهتی به هم نداشتند، به ملاقات او می آمدند. این ملاقاتی ها سوال بر انگیز بودند. تا اینکه یکی از سوپروایزرها کشف کرد که ایشان فالگیر بوده است و فالگیر قدری هم بوده است. برای همین مشتری هایش برای ملاقات او می آیند و منتظر بهبود یافتن او هستند. |
بالاخره بعد از چند ماه به دیار باقی رفت. او جز بد حال ترین بیمارانی بود که به یادم مانده است.
آخرین دیدگاهها