در خواب دیدم که برای ناهار به خانه جاری ام عوت هستم. وقتی وارد خانه آنها شدم احساس کردم شبیه خانه ای است که وقتی کلاس پنجم بودم در آن زندگی می کردیم. نقشه شبیه به آن در ذهنم وجود داشت. اتاق های وسیع و بزرگ و آشپزخانه ای خیلی بزرگتر دیدم. جاری من به وضع نظافتی خانه خیلی دقت نکرده بود. اما در مورد غذت با دست و دل بازی یک عالمه غذا در حال پخته شدن بود. روی یک گاز پیک نیک که در داخل آن آشپزخانه خیلی کوچک دیده می شد ظرف بزرگی پر از تکه های مرغ در حال جوشیدن بود.
ما چند نفر بودیم که برای کمک در آشپزخانه بودیم . دیس ها را به اتاق بردم . یک بزرگ مستطیلی چوبی جلوی مبل بود. مبل هم استیل سه نفره بود. روی میز پر از غذاهای مختلف بود. جاری من روبرویم نشسته بودو تعارف کرد. به او گفتم که قورمه سبزی بهترین غذا از نظر من است. از جاری ام تشکر کردم که خوراکی محبوب من را تهیه کرده است. یک سری دیگر از مهمان ها کوکوی گوشت و آش سرو کردند بعد نوبت به فینگر فود ها رسید. تنوع غذایی عالی بود.
ما شب در آن خانه خوابیدیم. موقع خواب از آقایان خواسته شد برای پهن کردن رختخواب ها کمک کنند. رختخواب ها توی یک اتاق بودند که نصف اتاق را گرفته بود. آقایان آنها را دست به دست کرده و به اتاق های جداگانه بردند. در حین کار یک کیسه پارچه ای بزرگ لای لحاف ها بود که در آن کلاف های کاموا گذاشته شده بود. من آن کلاف ها را به دست گرفتم و از دیدن رنگ ها و تنوع آنها خیلی خوشم آمد.
موقع بیدار شدن متوجه شدم که تعداد مهمان ها خیلی بیشتر از تصور من بوده است. میدیدم که عده ای در خواب بودند. بچه ها زود بیدار شده بودند و درحال بازیگوشی بودند. وقتی که خواستم رختخواب های اتاقی که در آن خوابیده بودم را جمع کنم یک نفر به من گفت که لحاف من را ببین و من لحاف سفید رنگ او را نگاه کردم. لحاف پر از خون بود. نمی دانستم چه باید بکنم. . آن لحاف را تا زدم و توی وسایل مان گذاشتم با خودم گفتم که این لحاف را می برم و بعد از اینکه به خشکشویی دادم و تمیز شد به صاحبخانه بر می گردانم. صحنه ای را در ذهنم تصور کردم که دارم آن لحاف تمیز را به صاحب خانه باز می گردانم. لحاف مثل برف سفید است.
در همان اتاق یک نفر با تماس تصویری گفت که اول دوش بگیرید و بعد برای صبحانه بیایید. من به قدری احساس گرسنگی می کردم که مستقیم به آشپزخانه رفتم و از یک نفر سوال کردم که محل سرو صبحانه کجاست. همانطور که ایستاده بودم تکه ای نان برداشتم و شروع به خوردن کردم. محل سرو صبحانه خلوت بود ولی بعد از چند دقیقه خیلی ازدحام داشت.
آخرین دیدگاهها