به مغازه میوه و سبزی وارد شدم . می خواستم سیب زمینی و پیاز بخرم. بنابراین تا زمانی که مشغول سوا کردن بودم به مکالمات مشتری و فروشنده گوش دادم.آنها در مورد یک نفر حرف می زدند که با ادامه دادن حرف هایشان متوجه شدم که منظورشان فروشنده آن طرف خیابان است که مغازه اش در حدود ساعت یازده بسته بود. هر دوی آنها موافق بودند که اهل کاسبی نیست. راست می گفتند. من هم گذرم به آن مغازه افتاده بود. تنها عطاری منطقه ماست. با اینکه اقبال عمومی مردم به سوی این محصولات است ولی این فروشنده در حضورش نظم ندارد. معلوم نیست کی خواهد آمد و کی تعطیل خواهد کرد. حتی وقتی که کرکره بالا است و ما گمان می کنیم که باز است توی فروشگاه نیست و باید منتظر بشوی از یک جایی حتی از آن طرف خیابان یا از یک جایی دیگر سر برسد و به مشتری پاسخ بگوید.
تقریبا همه چیز دارد. معمولا به کسی نمی گوید که فلان محصول را نداریم. درون فروشگاه بسیار در هم و برهم است. اما به خوبی میداند هر چیزی کجاست و دنبالش نمی گردد. دستش را لای ده ها نایلون ریخته روی هم می کند و آنچه مشتری می خواهد در اختیارش می گذارد. فروشگاه او به نظافت و نظم نیاز دارد که در این دو مورد فروشنده کاهلی است .
به نظر من او شغلش را گم کرده است . اداره این فروشگاه برایش جذابیتی ندارد. تعداد مشتری و جذب کردن و وفادار کردن مشتری ها به فروشش هم برایش اهمیتی ندارد. معمولا بیشتر فروشنده ها استاد شناخت آدم ها می شوند انها می توانند مشتریان گذری را به افرادی تبدیل کنند که فقط از آنها خرید کنند. فروشنده ها معمولا می توانند بفهمند که کدام مشتری همیشگی خواهد شد . رگ خواب مشتری هایشان را پیدا می کنند. بعضی ها دوست ندارند با فروشنده حرف بزنند ان وقت فروشنده باید ساکت باشد و بگذارد که مشتری انچه نیاز دارد را اعلام کند یا بردارد. بعضی ها هم دوست دارند با فروشنده وارد گفتگو شوند اینها را هم به زبابی و ترفندی باید نگه دارند. من این ها را در اکثر فروشنده ها دیده ام. بعضی ها میدانند که مشتری به تمیزی مغازه توی ذهنش نمره می دهد بعد وارد می شود . بعضی ها هم خوششان می آید که از جاهای شلوغ و در هم و برهم خرید کنند.
آخرین دیدگاهها