در عالم رویا یک مرغ سیاه رنگ را دیدم که ایستاده بود. یک عقاب در نزدیکی او قرار داشت. عقاب هم رنگ سیاهی داشت و سرش سفید بود. آنها روی یک جایی مثل میز یا شبیه یک صندوق چوبی ایستاده بودند. عقاب به آهستگی به طرف مرغ حرکت کرد. من چشمهای مرغ را میدیدم که پلک میزد ولی گویی عقاب را نمیدید. عقاب مثل یک گربه وحشی به آرامی به طرف او حرکت کرد و با حرکات ریز به او نزدیک شد. مرغ متوجه حرکت نوک عقاب روی پرهایش نشد. نزدیکتر شد و بال مرغ را گرفت با حرکات خاص خودش آن بال را از جایش کند. نگاه میکردم و با خودم میگفتم چرا مرغ حرکتی نمیکند؟ چرا از خودش دفاع نمیکند و چطور ایستاده است؟ عجیب است باید مرده باشد.
مرغ کم کم تعادلش را از دست داد و افتاد و مرد.
آخرین دیدگاهها