در خواب دیدم که یک نفر با لباس نا مناسب در محیط کار حضور دارد. او یک آقا بود که حوله ای را دور خودش پیچیده بود گویی از حمام در آمده است و با همان وضع وارد محیطی شد که من و تعدادی خانم مشغول کار بودیم.
من به او تذکر دادم که نباید با این وضع وارد اتاق شود . همچنین با لحن بدی به او فهماندم که کارش دور از ادب و نزاکت است.
او از این تذکر خیلی ناراحت شد و شروع به دنبال کردن من کرد تا اینکه صدمه ای به من بزند. حس کردم قصد دارد به من آسیب بزند. من فرار می کردم به هر جایی که می رسیدم بیشتر دنبال راه فرار بودم. از یک بازار قدیمی رد شدم و خودم را به انتهای آن رساندم. در یک محیط شبیه کوچه پس کوچه پا به فرار گذاشتم. وارد یک خیابان بزرگ شدم ماشینی آنجا پارک کرده بود می خواستم سوار ماشین شوم که منفجر شد و از هم پاشید.
به یک جایی شبیه کافه رسیدم و نشستم. همان مرد در قوری را به طرف من پرتاب کرد اما درست کنار من به زمین افتاد و صدمه ای ندیدم.
لباسی سفید به تن داشتم خودم را از دور می دیدم که در آن کافه نشسته ام. لباسم پیراهنی بود که آستین های کوتاه داشت. قسمت جلوی آن به شکل مربع مربع بود که سنگ کاری و گلدوزی های شاهانه ای رویش را تزئین کرده بود. مردم میدیدند که آن مرد من را مسخره می کند و هر چه دم دستش می رسد به سمت من پرتاب کرد.
صندلی چرخدار دوستم را حرکت دادم . کتابهای توی دستم را به او سپردم و شروع به هل دادن صندلی چرخدار کردم. اگر من آنجا نبودم صندلی به سمت عقب بر می گشت تعادل درستی نداشت و من با قدرت آن صندلی را نگه داشتم تا دوستم محفوظ بماندو آسیب نبیند. می دانستم که زانویش درد می کند و من وظیفه داشتم که از او مراقبت کنم.
آخرین دیدگاهها