یک بار در یک گفتگوی معمولی اظهار نظری شنیدم که در ذهن ذخیره شد. فردی گفت آدم قیافه اش دست خودش نیست، محل تولدش را خودش تعیین نکرده است اما هیکل آدم که دست خودش است!
با این جمله من به آدم های چاق حافظه ام فکر کردم.
خانمی را به یاد آوردم که وقتی می خواستم کاف فشارسنج را دور بازویش بپیچم تا فشار خون را بگیرم، دو طرف کاف به هم نرسیدند. اولین باری بود که با چنین بازویی برخورد کردم. یک خانم زیبا و جوان که چاقی بیش از اندازه او را شبیه یک بمب ساعتی در نظرم مجسم کرد. بمبی که هر لحظه ممکن است منفجر شود و حیات زن جوان را ببلعد.
یکی از پزشکان را به خاطر آوردم که از بس چاق و فربه بود، کارکنان بیمارستان بین خودشان می گفتند اول باید شکمش را جایی تکیه بدهد تا اینکه بتواند سر میز جراحی بایستند. شایع شده بود که او به بیماران نمی تواند توصیه کند که برای درمان و بهبود بیماری شان وزن شان را کم کنند.
پرستاری را به یاد آوردم که با وجود چاقی بیش از حد خیلی زرنگ و کاری بود و آن هیکل بزرگ را به سبکی حرکت می داد. بعد از مدتی با جراحی معده خودش را به وزن طبیعی رساند.
خواهر هایی را به یاد آوردم که چاق و قد بلند بودند اما با پیاده روی های منظم آب شدند و هیکل معمولی به دست آوردند. به شوخی می گفتند که به اندازه یک آدم از درون مان چربی آب شد. یکی شان گفت که سی کیلو لاغر شده است.
خانمی را به یاد آوردم که در مقابل توصیه یک نفر برای لاغر کردن ، جواب داده بود از کجا فهمیدید که من چاق هستم؟
آخرین دیدگاهها