این بار خواب من در یک آرایشگاه رقم خورد . یک سالن بزرگ و نسبتا شلوغ بود که در کناره در ورودی آن دو مرد نشسته بودند. به نظر می رسید که محل رسیدگی به شکایات بود.
آن دو مرد طوری نشسته بودند که محیط آرایشگاه را نمی دیدند. زیرا یک دیوار مقابلشان بود و پشت دیوار صندلی های بانوان قرار داده شده بود.
خودم را زیر دست یک آرایشگر دیدم بدون اینکه بخواهم روی صندلی نشسته بودم. انگار که چیزی اشتباه شده بود و اشتباهی روی لب من کار میکردند. گاهی درد سبکی در لب هایم حس می کردم.
بعد از تمام شدن به نزد خانمی رفتم که موهای قسمت جلویی سرش سفید و قسمت پشت سرش جو گندمی بود. به او گفتم که هزینه راکجا واریز کنم. او گفت که باید پنج تا بدهی پرسیدم پنج میلیون گفت بله. من می دانستم توی کارت بانکی ام این مبلغ را دارم اما فکر کردم که این کار هزینه پنج میلیون تومانی نمیتواند داشته باشد.
آن زن از پیش چشمم غیب شد و من برای یافتن او همه جا را زیر پا گذاشتم. برای اینکه دوباره بپرسم و مطمئن شوم که درست شنیده ام. خانم های زیادی مثل او موهایشان را رنگ نزده بودند اما همان زن مورد نظر نبود.
انقدر پرسیدم و این ور آن ور رفتم که خود را در بیابانی تقریبا سبز دیدم. دنبال آدرس آرایشگاه بودم. نمی توانستم راه بروم اصلا نیرو و انرژی نداشتم.هر چه تلاش می کردم که راه بروم پاهایم یاری نمی کردند. گویی ضعیف بودم.گاهی ایستادن هم سخت می شد و می نشستم و خودم را کشان کشان به جلو می بردم.
در بیابان یک ساختمان دیدم پشتش سایه بود . خانم ها توی سایه دورهم نشسته بودند و صحبت می کردند. نشانی آرایشگر را پرسیدم کسی خبر نداشت. نمی خواستم بدون پرداخت هزینه به منزل بروم. میدانستم از همان بیابان می توانم بدون پرداخت وجه به منزلمان بروم.
دوباره خودم را در ورودی آرایشگاه یافتم. به آن دو مرد ضابط شکایت کردم که هزینه مطابق عرف نیست . مرد گفت هزینه شما چهارصد و هفتاد می شود با پانصد تومان فرق چندانی ندارد.
در سالن دیگری که مثل راهرو بود دو زن در حال دزدی بودند. هر چه به دستشان می رسید توی کیسه های بزرگ گذاشتند. درست در دیدرس بودند. وقتی که می خواستند از در اصلی خارج شوند، کسی متوجه نبود که آیا مشتری هستند یا دزد . محیطی که نسبتا پررفت و آمد باشد از این مشکلات دارد. من مچ آن دو زن را وقتی که خارج می شدند گرفتم و دست یکی توی دست من بود و در هم می خواست بسته شود اما من دستم را ول نکردم و همچنان فریاد می زدم که دزد ها را گرفتم. مسئولین آرایشگاه صدا را شنیدند اما با چنان آرامشی قدم بر میداشتند که حرص من را در آورده بودند. زیرا خودشان را ملزم نمی دانستند که زود دست به کار شوند. وقتی اوضاع را چنین دیدم دست آن زن را رها کردم و او رفت.
آخرین دیدگاهها