خیلی کم پیش می آید که ما کمپوت سیب بخریم. اما این بارهم به محض اینکه مزه سیب در دهانم پخش شد باز هم همان خاطره قبلی تداعی شد. من شدم همان دانشجوی دوره کاردانی پرستاری که در خوابگاه دختران اقامت داشت.
همان دانشجویی که به دلیل تغییر رژیم غذایی و علل دیگر دچار التهاب معده شد. بعد هم مجبور شد رژیم غذایی سفت و سختی را رعایت کند.
همان دانشجویی که مجاز نبود میوه خام بخورد و برای خودش کمپوت می خرید و مقداری را می خورد و بقیه را در یخچال مشترک انتهای سالن خوابگاه می گذاشت.
همان دانشجویی که در بسیاری از روزها وقتی سراغ نیمه مانده کمپوت می رفت میدید که دزدیده شده و توسط کسی خورده شده است.
در یکی از روزهای گرم در حالی که معده درد شدیدی داشتم، برای برداشتن آب در یخچال را باز کردم. انتظار نداشتم که کمپوت نیم خورده سیب داخل یخچال باشد. خیلی طبیعی بود که بازهم توسط دزد نا بکاری تناول شده باشد. اما با کمال تعجب دیدم که قوطی کمپوت سر جایش است و شماره اتاق سیصد و نوزده روی آن با ماژیک نوشته شده است.
هیچوقت کمپوتی به آن خوشمزگی و خنکی در آن گرمای عجیب نصیب من نشده بود. چه حس خوبی داشتم که میتوانستم شیرینی ملایم آن را مز مزه کنم و بتوانم به معده در حال سوزش خودم یک جایزه عالی بدهم که دیگر نسوزد.
آخرین دیدگاهها