به تازگی مطلع شدم که یکی از زوج پرستارهایی که می شناختم از هم جدا شده اند . علل این جدایی هر چه باشد، آنچه که به اطرافیان گفته شد، خیانت بود.
از اوایل شروع به کارشان آنها پرستارانی کوشا و علاقمند بودند. وقتی که شنیدم ازدواج کرده اند، پیش بینی یک زندگی خوب را در سر می پروراندم. با وجود دو فرزند آنها به خدمت ادامه دادند و مثل بعضی ها بچه هایشان را بهانه کار نکردن و تعلل قرار ندادند. تا این اواخر هم زندگی شان خوب بود. ولی این ماجرا پیش آمد و شیرازه زندگی شان از هم پاشید و فرزندانشان نیز صدمه دیدند.
واژه خیانت بر اساس تداعی آزاد ذهن من را به سالهای دور برد.
به زمانی که به بهانه راه اندازی بخش خصوصی تعدادی از پرستاران مرکز دولتی برای آموزش دادن و کار کردن به بیمارستان خصوصی اعزام شدند. یعنی یک تصمیم نا کارآمد در سیستم گرفته شد.
به زمانی که پرستاران دریافتند می توانند همزمان در دو محل شیفت داشته باشند، که مصداق یک قانون ناروا بود.
به زمانی که مسئولین تراز بالا به کارکنان فهماندند که رعایت هنجارها چندان هم ضروری نیست. در نتیجه زیست اخلاقی کارکنان زیر سوال رفت.
به زمانی که کارکنان زیر مجموعه دفتر پرستاری یاد گرفتند که مافوق خودشان را با تکیه بر قدرت های دیگر دور بزنند و با مشکلی هم مواجه نشوند.
به زمانی که تکرار رفتارهای اشتباه موجب شد در جان کارکنان بنشیند و جز هنجارهای محیط کارشان بشود.
به زمانی که خیانت کردن به جای شفافیت در ذهن ها جا خوش کرد و دومینو خیانت آغاز شد. جریانی که به نظرم همه را با خود برد و عواقب و اثرات خود را در طول زمان آشکارکرد.
آخرین دیدگاهها