بازاندیشی عقاید

وقتی که آدم پر از سوال و معماهای حل نشده باشد، خودش را به هر دری می زند تا جوابی منطقی برای مجهولاتش پیدا کند. در گذشته ای نه چندان دور من به جایی رسیده بودم که دنبال آزمودن عقاید و افکارم بودم. می خواستم بهترین تغییرات را در باورهایم بدهم.

ظاهراً به شکل تصادفی و در اصل کاملاً حساب شده، توسط یکی از همکارانم به یک جمع دوستانه با دیدارهای هفتگی معرفی شدم. آنها در قبال هزینه ای معقول دوره های آموزشی داشتند که به کار من می آمد.

بعد از مدتی اطلاع دادند که کلاس ها تعطیل شده و دیگر قانونی نیستند. ما هم از ادامه یادگیری  محروم شدیم.

یک روز که از محل کار به خانم بر می گشتم تماس تلفنی مشکوکی دریافت کردم. آن تماس فاقد شماره بود. مردی ناشناس و  عصبانی پشت خط بود که با صدای بلند و اهانت آمیز من را مورد خطاب قرار داد و از اینکه در آن کلاس ها آموزش دیده ام انتقادهای تند و تیز کرد. خوشبختانه من کنترل خودم را از دست ندادم و با او دهن به دهن نشدم. سعی کردم که گوش کنم. فکر کنم که علت چنین مکالمه ای چه بوده است؟ این مکالمه تلفنی با تهدید و ارعاب به پایان رسید.

من هنوز هم نمی دانم چرا اگر کسی باورهایش را به چالش بکشد و در مورد اعتقاداتش دوباره فکر کند، برچسب دگر اندیش بر او زده می شود؟

چرا بعضی از ما چنین سفت و سخت به عقایدمان چسبیده ایم؟

چرا نباید اساسِ کارمان بازاندیشی باشد؟

چرا افکارمان را تبدیل به ایدئولوژی می کنیم و دیگر نمی توانیم تغییرشان بدهیم؟

چرا به روز رسانی عقاید اینقدر مشکل و گاهی ناممکن است؟

به قول معروف شاید اشیا عتیقه گران قیمت و با ارزش باشند، اما عقاید کهنه و فسیل اصلاً جالب نیستند.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *