آن روز را به خاطر دارم. قرار بود از یکی از منشی ها آزمون علمی و عملی بگیریم. من و مسئول آموزش به بخش مورد نظر رفتیم. سرپرستار و منشی آماده بودند و آزمون با سوالات تئوری شروع شد و سپس آزمون عملی هم به پایان رسید. نتیجه خیلی بهتر از پیش بینی های من بود.
سرپرستار بخش مدت ها بود که از حجم وظایف سنگین خودش شکایت داشت. او تمام سعی خودش را می کرد ولی ضعف هایی داشت که کارش تمام نمی شد. از من خواسته بود که یک نفر کادر در نظر بگیرم. اما در آن زمان با کمبود نیروی انسانی مواجه بودیم و تقریبا همه کارکنان اضافه کاری های اجباری داشتند.
سرپرستار از من اجازه خواست تا خدمات بخش را آموزش بدهد و در انجام بعضی کارها کمک حالش باشد. من با این پیشنهاد خیلی موافق نبودم زیرا می ترسیدم مسئول خدمات بگوید که کادر ما را به کارهایی که به نظافت ربطی ندارد وادار کرده اید . همچنین از زیر پا گذاشتن مقررات مربوط به محل کار واهمه داشتم. خدمات بخش خانم جوانی بود که به تازگی به آن بخش داده شده بود.
قرار شد ابتدا همزمان با کار خدمات به سرپرستار کمک کند و نحوه انجام کار را یاد بگیرد. او در مدت کوتاهی توانست مسئولیتهایی را به عهده بگیرد.
حالا قسمت سخت کار نزدیک شده بود . اگر او در آزمون موفق میشد من باید سعی می کردم که یک نفر از کادر خدمات را به زیرمجموعه پرستاری منتقل کنم و هماهنگی های لازم برای تامین دستمزد او را انجام بدهم. وقتی نتیجه آزمون خوب شد، نوبت من بود که کارم را به نتیجه برسانم. گمان میکردم این کار بسیار سخت باشد. کمبود نیروی انسانی در واحد خدمات نیز مشکلاتی را پدید آورده بود، اما به خواست خدا، در مدت کوتاهی امورات لازم هماهنگ شده و او به عنوان منشی کارش را ادامه داد.
چند بار پیش آمد که بازدیدهای دوره ای شاهد ابتکارات و نوآوری های او بودم. میدیدم که با روش های خاصی کارش را به شکلی انجام می داد که اتلاف وقت و انرژی به حداقل ممکن برسد.
آخرین دیدگاهها