- شیرة جانتان را به کتاب تزریق می کنید، اندیشه ها و خاطراتتان را در قالب آن می ریزید، و آن را به چیزی تبدیل می کنید که خاص خودِ شماست و بنابراین، تا ابد باقی خواهد ماند.
- زندگانی شما قطعاً برای مخاطبان کوچکی از اعضای خانواده و دوستانتان، که به دقت گزینش شده اند، گیرا خواهد بود. شما در میان آن ها عمری گذرانده اید و سهمی مشترک از زندگی داشته اید. چه بسا که شخصیت کانونیِ زندگی آن ها بوده اید و آن ها نیز در حیات شما نقشی اساسی داشته اند.
- نوشتن خاطراتی که مانند داستان است، اما احتمالاً تفکربرانگیزتر از آن روایت غیر داستانی است که خود را مقید به واقعیت محض، قابل اثبات، و ظاهری می کند.
- این مفهوم را از آن استنباط می کنم که جنبش زندگی نامة شخصی اولویت بیشتری برای تجربة نویسنده قائل است تا ارزش کتاب برای خواننده.
- همین که قلم به دست گرفتید و نوشتن را شروع کردید، خیلی زود سبک مورد نظرتان شکل خواهد گرفت.
- نویسندگان می دانند که مشکلاتشان زیادی حجم مطالبی است که دارند و نه کوتاه بودن آن ها. طولانی بودن مطالب نشانة سرریز شدن بی حساب مواد خام است؛ و کوتاهی، محصول نهایی آن مطالب خام و بلند.
- هیچ قاعدة جادویی دربارة میزان صفحات کتاب وجود ندارد. عوامل زیادی شما را به حجم نهایی هدایت می کند ـ اما عمدتاً سه چیز اساسی حجم کتابتان را مشخص خواهد کرد که عبارت اند از ساختاری که برای کتابتان در نظر گرفته اید، حجم خاطراتتان، و میزان آزادی تخیلاتتان. با این حال، به نظرم بهتر است اصلاً به حجم کتاب فکر نکنید .صد و بیست صفحه با ده فصل کافی است.
- اما تذکر موضوع نسبتاً کوچکی در اینجا لازم است: در صورت امکان، سعی کنید طول فصل هایتان یکسان باشد.
- می توانید به نحوی منطقی مدت زمان لازم را برای نوشتن زندگی نامة خود تقریباً تعیین کنید. بعد آن را سه برابر کنید. کار نوشتن همیشه بیشتر از آنچه انتظارش را داریم طول می کشد، زیرا نوشتن اثری با توانایی که فکر می کنید دارید و مدیریت زمانی که برای آن در نظر گرفته اید نمی خواند.
- در نتیجه، توصیه ام این است که کمترین زمان ممکن را برای تحقیق در منابع متعارف مانند اسناد و نامه ها و آلبوم ها بگذارید، زیرا بهترین نکته ها و فکرها از درون ذهن و حافظة شما تراوش می کند.
- به حافظه تان، به خصوص به اندوخته های زیاد و و غنای آن، ببالید. ممکن است برخی از خاطره هایتان سرکوب شده باشند و از نهانگاه تاریکشان در ذهن شما بیرون نیایند، اما بخش اعظم آن ها در حالتی هستند که حس می کنند فراموش شده و غریب مانده اند. این بخش از خاطراتتان آرزویشان این است که شما آن ها را از فراموش شدن نجات بدهید.
- این جادو در آن اتاق در واقع به گونه ای نامرئی در ذهن نویسنده اتفاق می افتد و هیچ ربطی به کاغذدیواری اتاق ندارد.
- در مرحلة شکل گیری طرح خلاقانه تان، همة فکرهایتان هنوز قطعی نشده و شما در مقابل تأثیرات بیرونی بسیار آسیب پذیرید.
- پنهان کار باشید اما وانمود کنید که پنهان کاری نمی کنید، زیرا پنهان کاری باعث می شود مرموز شوید و دیگران تحریک شوند تا سر از کارتان درآورند. اگر کسی دربارة جزئیات کارتان پرس وجو کرد، به آن ها بگویید که هنوز به آن قسمت نرسیده اید. اگر کسی از شما خواست نوشته هایتان را بدهید تا بخواند، دیواری دفاعی بکشید و بگوئید نه.
- امکان دارد به تدریج به این نتیجه برسید که هرکسی نقشه ای خاص برای کتاب شما دارد و کسی از نظر شما دربارة نحوة نوشتن این کتاب به گرمی استقبال نمی کند.
- مطالبتان را بدون نشانه های سجاوندی ننویسید. چون بعد از یک یا دو پاراگراف، نوشتة شما برای بسیاری از خوانندگان، به ویژه افراد مسن تر، اعصاب خردکن خواهد شد.
- نقطه ویرگولی (؛) که درست به کار رفته باشد می تواند جای حروف ربط را بگیرد؛ نقطه ویرگول ضرباهنگ (سرعت) نوشتة شما را عوض می کند و به آن قوت و نیرو می بخشد. این نشانه بیشتر در نوشته های رسمی به کار می رود. زندگی نامة شخصی شما نسبتاً غیر رسمی است. بنابراین، کمتر از آن استفاده کنید.
- علامت تعجب (!) را از خزانة نشانه های سجاوندی خود بیرون کنید. هیچ چیزی بیشتر از استفادة دائم از این نشانه آماتور بودن شما را نمی رساند. هرگز آن را به کار نبرید.
- در اینجا سه دلیل و انگیزة عالی را در زندگی نامه نویسی به شما پیشنهاد می کنم: کشف و شهود، نسل های آینده، و تاریخ. و انگیزة چهارمی را هم باید به این سه اضافه کنم که بیشتر به روند نوشتن مربوط است تا محصول آن: تحریک میلتان به خلاقیت.
- هر کس شانس رسیدن به پنجاه سالگی را داشته باشد، باید وقتی بگذارد، حتی اگر چند تعطیلی آخر هفته باشد، و بنشیند و سرگذشت خودش را بنویسد، حتی اگر بیست صفحه باشد، و حتی اگر فقط برای فرزندان و نوه هایش باشد… بعدش حتماً از چیزهایی که ضمن نوشتن کشف می کنید شگفت زده می شوید.
- نوشتنْ شما را باهوش تر و خلاق تر می کند. من همیشه نوشتن را با ریاضیات مقایسه کرده ام. ما در ذهنمان نمی توانیم محاسبات زیادی انجام دهیم (اغلب به زحمت می توانیم عدد دورقمی را با عدد دورقمیِ دیگری در ذهن جمع ببندیم)، اما اگر محاسبه ها را روی کاغذ انجام دهیم، توانایی ما از جنبه های زیادی گسترش می یابد.
- نوشتن در واقع یک روند فکر کردن دائم است. نوشتنْ شما را به خلق و شکل دادن به اندیشه ها وامی دارد،
- نوشتن قدرت تمرکز را افزایش می دهد و فرایند ذهنی شگفت آوری را پدید می آورد که به کشف اعماق ذهن می انجامد.
- برخی دیگر افکار پراکنده ای هستند که ناگهان از اعماق بایگانی مغزتان بیرون می جهند. چنین می نماید که حافظة شما درایو دیسک سختی است که هیچ فایلی از آن پاک نشده است. نوشتن به شما کمک می کند تا به این فایل ها دسترسی پیدا کنید.
- وقتی شما دربارة اتفاقی واقعی می نویسید، روایت ساختگی جدید را روی خاطره ای قدیمی می اندازید (سوپر ایمپوز) و خاطرة قدیمی در ژرفای آن مدفون و تا ابد دست نیافتنی می شود.
- به نظرم ما باید در یادها صرفاً به این دلیل باقی بمانیم که زندگی کرده ایم و زنده بوده ایم. این است صلاحیت و پیام ما برای آیندگان: ما اینجا بودیم.
- اگر هدف شما آیندگان هستند، باید آن قدر تیزبین و باهوش باشید که بدانید چه چیزی برای آیندگانتان ارزشمند است.
- شاید زندگی نامه نویسی چارة دردش بود؛ محملی برای آزاد کردن انرژی اش و هوش سرشارش و راهی برای جنگ با ناتوانیِ زبانی اش.
- با وجود این، من همچنان به اصطلاح «زندگی نامة شخصی» می چسبم، زیرا به نظرم این واژه تلویحاً تاریخ شخصی و سرراستی را می رساند؛ آن هم بدون هیچ الزامی به دنبال کردن یک مضمون یا توقعی که خواننده از نویسنده در تبعیّت از قواعد ادبی در «خاطرات» دارد. ضمناً در این حالت می توانید ثبت جزء به جزء زندگی تان را فراموش کنید .ان چیزی را ثبت کنید که دلتان می خواهد.
- نویسندگانِ خوب آگاه اند که ساختار مستحکم و مطلوب، که بازتابی از هدف و انگیزة نویسنده باشد، موفقیت آن ها را بیشتر تضمین می کند تا واژه ها و پاراگراف ها.
- منظورم از خط داستانی منسجم، مضمون واحدی است که هستة مرکزی همة چیزهایی است که دربارة آن ها می نویسیم و بیشتر چیزها را به هم ربط می دهد.
- جستجوی شخصی و یا حرفه ای دنبال چیزی، جدالی با یک بیماری یا معلولیّت، رابطه ای مستحکم، زندگی نامه ای به خاطر احساس وظیفه یا ایمان یا هدفی متعالی. نگاهی سریع به زندگی خود بیندازید و اگر مضمون واحدی از این نوع دیدید، که بر کلّ زندگی شما خیمه زده، آن گاه مطمئن باشید خط داستانی سرگذشت خود و ساختار آن را پیدا کرده اید
- نیمة دوم عموماً مربوط می شود به پیشه و حرفه و دستاوردها و موفقیت هایی که نویسنده را شایستة نوشتن سرگذشتش کرده است
- نویسندگان خود را مجبور به نوشتن همة سرگذشتشان نکردند؛ برای آن ها یک دورة کوتاه و به یادماندنی کافی بود.
- ابتدا باید بدانید کیستید که می خواهید بنویسید. باید بپذیرید و اذعان کنید که وقتی «من» شروع به کار می کند، شخصیتی روی کاغذ آفریده می شود. باید بدانید که این شخصیت چگونه حرف می زند، چگونه فکر می کند، و چگونه واکنش نشان می دهد.
- جوهرة صدا این است که شما کیستید؛ یعنی شخصیت نویسنده به گونه ای که در مقابل خواننده قرار می گیرد.
- نوشتن به شیوة اول شخص مستلزم خلق یک شخصیت برای خودتان است تا صدای طبیعی گفتارتان به روی کاغذ منتقل شود. این شخصیت باید بسیار نزدیک به خویشتن واقعی شما باشد، زیرا فرو رفتن در جلد هویّتی جعلی بسیار زود رو خواهد شد.
- اکثر مردم خیلی طول می کشد تا صدایشان را پیدا کنند و برای این کار باید خیلی بنویسند و خط بزنند. و بعد صدا کم کم شکل می گیرد.
- درک دقیق مردمی است که برایشان می نویسید (مخاطبانتان کیستند؟)، زیرا اگر بدانید که خوانندگانتان چه کسانی هستند، می توانید دقیقاً صدای خود را با آن ها متناسب کنید. دیگری نیز محتوای اثر شماست
- اما اکنون در کتابتان باید در آنِ واحد با همة آن ها به صدای واحدی صحبت کنید.«از آنجا که خودتان بر توزیع کتابتان نظارت دارید، می توانید مخاطبان خود را تعریف کنید. در اینجا نثر خودتان را با مخاطبانتان متناسب نمی کنید، خودِ مخاطبانتان را متناسب با کتابتان می کنید
- با وجودی که تک تک اعضای مخاطبانتان متفاوت اند، خوانندگان شما وجوه مشترک زیادی دارند که با چیزهایی شروع می شود که همگی آن ها را به شما و دنیای شما پیوند می زند.
- نویسنده از راه تجسّم خوانندگان خود می تواند مانع دور شدن از شخصیت و صدای طبیعی اش شود.
- یکی از مخاطبانتان را که نباید رضایت او را فراموش کنید خودتان هستید. شما نویسنده و نیز مصرف کنندة اصلی اثرتان هستید؛ هیچ کس به جز خود شما تا این اندازه نمی تواند به کتابتان اهمیت بدهد یا بیشتر از شما از آن استفاده کند. هیچ کس بهتر از خود شما نمی تواند تشخیص دهد که صدایتان درست است یا خارج از نت، زیرا …
- نوشته هایتان نه آن قدر خشک باشد که لطف سخنتان از بین برود و نه آن قدر روراست باشید و بی پرده صحبت کنید که خوانندگان به وحشت بیفتند.
- هیچ چیزی در زندگی نامه نویسی بدتر از نوشتن به زبان اداری نیست
- زبان گفتاری و زبان نوشتاری دو چیز کاملاً متفاوت اند. اگر تا به حال متن گفت وگوی کسی را که از روی نوار پیاده کرده اند خوانده باشید، متوجه شده اید که متن معمولاً کاریکاتوری است از گفتار واقعی
- سعی کنید مانند ستون نویس روزنامه ها و مجلّات بنویسید، آن گاه به شناختی جدید از مهارت آن ها دست می یابید و کارشان را قدر و ارزش می گذارید. در واقع، آن ها فوت و فن هایی را به کار می برند و زبان گفتار را شبیه سازی می کنند.
- البته چنین پرسش هایی به این معناست که «خودِ نویسنده ای۴۴۱ را که من خلق کرده ام چه واکنشی به چیزهایی که نوشته ام خواهد داشت؟»
- نوشتن کتاب آن قدر سخت است که اگر کسی کتابی هرچند بد و مزخرف را به اتمام برساند، شایستة این است که از او قدردانیِ مفصلی بشود.
- کار او چیزی نیست جز ساختن یا استخراج معنایی که وجود خارجی ندارد
- (به جز موارد نادر) نویسندگی صرفاً استعداد و قریحه نیست، بلکه مهارتی اکتسابی است.
- نویسندگی به چند سال مطالعه و تمرین متمرکز و فشرده نیاز دارند تا بتوان در سطحی قابل قبول کاری را ارائه داد.
- نویسنده ها همیشه در معرض داوری دیگران و داوری خود هستند. اثرشان جلوی چشم دیگران است و همه می توانند از کیفیت آن ایراد بگیرند.
- به رغم اینکه به تجربه ثابت شده کارِ گروهی اقدامی مثبت و حتی برای بسیاری از مردم واجب است، تردید دارم که این روش در مورد نوشتن زندگی نامة شخصی شما مؤثر و معنی داشته باشد.
- شاید نزدیک به اواخر نوشتن زندگی نامه تان بهتر باشد از نظریات بی طرفانه و واقع بینانة یک دوست قابل اعتماد هم سود ببرید،
- دیگران دربارة این کار چه نظرهای بدی که ندارند. اما شما تصمیم گرفته اید به خودتان فرصت لذت بردن از خلاقیت را بدهید.
- آنها طبق شّم نویسندگی شان حرکت می کنند، فرصت ها را به چنگ می آورند، از انتقاد یا حرف و فکر مردم در آینده نمی ترسند، و باورشان این است که خطر کردن همیشه پاداشی بزرگ دارد.
- وقتی تشویقتان می کنم در پیش نویس اولیه تان تخیلتان را آزاد بگذارید، منظورم همین درجة متوسط بی باکی است. دنبال شور و هیجان باشید، اما به سیم آخر نزنید.
- اگر یک طرح نگارشی در ذهنم باشد، می بینم که دارم تنها به آن فکر می کنم. فکرم آزاد است و آرام، و نکته ها و راه حل هایی را که قبلاً با کلّه شقی از من دریغ می کرد سخاوتمندانه در اختیارم می گذارد
- داستان گویی در ضمن راه حلّی عالی است برای مشکل آغاز کتاب یا فصلی از آن.
- تعریف ساده ای از معنا را به دست می دهم که با اقتضائات زندگی نامة شخصی تان سازگاری بیشتری دارد: معنا یعنی دلیل اینکه چیزی ارزش آن را دارد که فراموشش نکنیم.
- معنا در بهترین داستان ها خودبه خود ظاهر می شود و خودش را آشکار می کند.
- : برای نویسندة خوب مایة شرم ساری است که معنا را مستقیماً بگوید
- انبوه مطالب البته نویسنده را مجبور به گزینش و انتخاب می کند که چه چیزهایی را در کتابش بیاورد و چه چیزهایی را کنار بگذارد.
- داستان هایی که به منزلة نقطة عطف زندگی تان بوده اند مجوّز لازم را برای ورود به کتابتان دارند.
- می توانید حقایق و مطالب علمی زیادی بگویید. اما مردم فوراً آن را فراموش می کنند. همین مطالب را در قالب داستان بگویید همیشه به خاطر می سپارند.
- با رسیدن به پایان داستان یا فصل هرگز نباید بلند شوید و نوشتن را تعطیل کنید. بلکه یا این بخش را ناتمام بگذارید،
- بلند صحبت کردن، به نوعی، ویراستار درونتان را فعال می کند
- «با صدای بلند خواندن» کمکتان می کند تا مشکل را رفع کنید.
- اگر بتوانید با ظرافت و دقت به این گونه مسائل بپردازید، با اقرار به اینکه این اتفاق یا مسئلة ناگوار واقعاً رخ داده، مشکل را به شیوه ای مؤثر حل کرده اید؛ اما باید بلافاصله بعد از آن بگویید:«وانمود نمی کنم که این موضوع اصلاً اتفاق نیفتاده، اما از آن به عنوان مسئله ای شخصی می گذرم.»
- پنهان کاری ناشیانه بدتر از نام بردن آشکار است: هم هویت فرد را برملا می کند و هم ناپختگی شما را در اختفای هویّت می رساند.
- بعضی ها تحمل و مدارایشان خیلی زیاد است و بسیاری از سخنان و رفتار ناشایست دیگران را ندیده و نشنیده می گیرند.
- دلیل و توجیه هزینه کردنِ بیشتر برای کتابتان این است که برای آن عرق ریخته اید، خون دل خورده اید، و از روح و جانتان در آن دمیده اید؛
- در پایان زندگی حِرفه ای اش، به جای اینکه ستاره اش افول کند، روشن تر از همیشه می درخشید.
- همیشه از نشان دادن و گفتن افکار و ماجراهایی که ناگهان به ذهنتان می آید استقبال کنید.
- دلم می خواهد با شادترین تصویری که در زندگی دارم چشم بر این جهان ببندم.
- دوره های زمانی شاید محو باشند، اما یاد و خاطرة آدم ها سریع تر و روشن تر در خاطر آدم زنده می شود
- برای نگه داری فایل صوتی، یک پاکت به جلد کتاب بچسبانیم و سی دی را داخل آن بگذاریم
- نویسندگانِ خوب آگاه اند که ساختار مستحکم و مطلوب، که بازتابی از هدف و انگیزة نویسنده باشد، موفقیت آن ها را بیشتر تضمین می کند تا واژه ها و پاراگراف ها.
- زمان حال باید حضوری قوی در کتاب داشته باشد. اینکه اکنون پدیده ها را چگونه می بینید و اکنون چه قضاوتی دربارة آن ها می کنید۸۹ امری ضروری است در تکمیل و جمع بندی داستان زندگی تان.
- استاد دانشگاهی را می شناسم که در دورة کارشناسی درس می دهد. او همیشه می گفت در زندگی ام سه عشق بزرگ دارم: «زنم، دینم، و دانشگاه استانفورد.» پیشنهاد ساده ام به او برای نوشتن زندگی نامه اش چنین است: نوشتن زندگی نامه ای در سه بخش با عناوین «همسر»، «دین»، و «دانشگاه استانفورد».
- نوشتنْ شما را باهوش تر و خلاق تر می کند. من همیشه نوشتن را با ریاضیات مقایسه کرده ام. ما در ذهنمان نمی توانیم محاسبات زیادی انجام دهیم (اغلب به زحمت می توانیم عدد دورقمی را با عدد دورقمیِ دیگری در ذهن جمع ببندیم)، اما اگر محاسبه ها را روی کاغذ انجام دهیم، توانایی ما از جنبه های زیادی گسترش می یابد.
- نوشتن در واقع یک روند فکر کردن دائم است. نوشتنْ شما را به خلق و شکل دادن به اندیشه ها وامی دارد،
- نوشتن قدرت تمرکز را افزایش می دهد و فرایند ذهنی شگفت آوری را پدید می آورد که به کشف اعماق ذهن می انجامد.
- برخی دیگر افکار پراکنده ای هستند که ناگهان از اعماق بایگانی مغزتان بیرون می جهند. چنین می نماید که حافظة شما درایو دیسک سختی است که هیچ فایلی از آن پاک نشده است. نوشتن به شما کمک می کند تا به این فایل ها دسترسی پیدا کنید.
- وقتی شما دربارة اتفاقی واقعی می نویسید، روایت ساختگی جدید را روی خاطره ای قدیمی می اندازید (سوپر ایمپوز) و خاطرة قدیمی در ژرفای آن مدفون و تا ابد دست نیافتنی می شود.
- به نظرم ما باید در یادها صرفاً به این دلیل باقی بمانیم که زندگی کرده ایم و زنده بوده ایم. این است صلاحیت و پیام ما برای آیندگان: ما اینجا بودیم.
- اگر هدف شما آیندگان هستند، باید آن قدر تیزبین و باهوش باشید که بدانید چه چیزی برای آیندگانتان ارزشمند است.
- شاید زندگی نامه نویسی چارة دردش بود؛ محملی برای آزاد کردن انرژی اش و هوش سرشارش و راهی برای جنگ با ناتوانیِ زبانی اش.
- با وجود این، من همچنان به اصطلاح «زندگی نامة شخصی» می چسبم، زیرا به نظرم این واژه تلویحاً تاریخ شخصی و سرراستی را می رساند؛ آن هم بدون هیچ الزامی به دنبال کردن یک مضمون یا توقعی که خواننده از نویسنده در تبعیّت از قواعد ادبی در «خاطرات» دارد. ضمناً در این حالت می توانید ثبت جزء به جزء زندگی تان را فراموش کنید .ان چیزی را ثبت کنید که دلتان می خواهد.
- نویسندگانِ خوب آگاه اند که ساختار مستحکم و مطلوب، که بازتابی از هدف و انگیزة نویسنده باشد، موفقیت آن ها را بیشتر تضمین می کند تا واژه ها و پاراگراف ها.
- منظورم از خط داستانی منسجم، مضمون واحدی است که هستة مرکزی همة چیزهایی است که دربارة آن ها می نویسیم و بیشتر چیزها را به هم ربط می دهد.
- جستجوی شخصی و یا حرفه ای دنبال چیزی، جدالی با یک بیماری یا معلولیّت، رابطه ای مستحکم، زندگی نامه ای به خاطر احساس وظیفه یا ایمان یا هدفی متعالی. نگاهی سریع به زندگی خود بیندازید و اگر مضمون واحدی از این نوع دیدید، که بر کلّ زندگی شما خیمه زده، آن گاه مطمئن باشید خط داستانی سرگذشت خود و ساختار آن را پیدا کرده اید
- نیمة دوم عموماً مربوط می شود به پیشه و حرفه و دستاوردها و موفقیت هایی که نویسنده را شایستة نوشتن سرگذشتش کرده است
- نویسندگان خود را مجبور به نوشتن همة سرگذشتشان نکردند؛ برای آن ها یک دورة کوتاه و به یادماندنی کافی بود.
- ابتدا باید بدانید کیستید که می خواهید بنویسید. باید بپذیرید و اذعان کنید که وقتی «من» شروع به کار می کند، شخصیتی روی کاغذ آفریده می شود. باید بدانید که این شخصیت چگونه حرف می زند، چگونه فکر می کند، و چگونه واکنش نشان می دهد.
- جوهرة صدا این است که شما کیستید؛ یعنی شخصیت نویسنده به گونه ای که در مقابل خواننده قرار می گیرد.
- نوشتن به شیوة اول شخص مستلزم خلق یک شخصیت برای خودتان است تا صدای طبیعی گفتارتان به روی کاغذ منتقل شود. این شخصیت باید بسیار نزدیک به خویشتن واقعی شما باشد، زیرا فرو رفتن در جلد هویّتی جعلی بسیار زود رو خواهد شد.
- اکثر مردم خیلی طول می کشد تا صدایشان را پیدا کنند و برای این کار باید خیلی بنویسند و خط بزنند. و بعد صدا کم کم شکل می گیرد.
- درک دقیق مردمی است که برایشان می نویسید (مخاطبانتان کیستند؟)، زیرا اگر بدانید که خوانندگانتان چه کسانی هستند، می توانید دقیقاً صدای خود را با آن ها متناسب کنید. دیگری نیز محتوای اثر شماست
- اما اکنون در کتابتان باید در آنِ واحد با همة آن ها به صدای واحدی صحبت کنید.«از آنجا که خودتان بر توزیع کتابتان نظارت دارید، می توانید مخاطبان خود را تعریف کنید. در اینجا نثر خودتان را با مخاطبانتان متناسب نمی کنید، خودِ مخاطبانتان را متناسب با کتابتان می کنید
- با وجودی که تک تک اعضای مخاطبانتان متفاوت اند، خوانندگان شما وجوه مشترک زیادی دارند که با چیزهایی شروع می شود که همگی آن ها را به شما و دنیای شما پیوند می زند.
- نویسنده از راه تجسّم خوانندگان خود می تواند مانع دور شدن از شخصیت و صدای طبیعی اش شود.
- یکی از مخاطبانتان را که نباید رضایت او را فراموش کنید خودتان هستید. شما نویسنده و نیز مصرف کنندة اصلی اثرتان هستید؛ هیچ کس به جز خود شما تا این اندازه نمی تواند به کتابتان اهمیت بدهد یا بیشتر از شما از آن استفاده کند. هیچ کس بهتر از خود شما نمی تواند تشخیص دهد که صدایتان درست است یا خارج از نت، زیرا …
- نوشته هایتان نه آن قدر خشک باشد که لطف سخنتان از بین برود و نه آن قدر روراست باشید و بی پرده صحبت کنید که خوانندگان به وحشت بیفتند.
- هیچ چیزی در زندگی نامه نویسی بدتر از نوشتن به زبان اداری نیست
- زبان گفتاری و زبان نوشتاری دو چیز کاملاً متفاوت اند. اگر تا به حال متن گفت وگوی کسی را که از روی نوار پیاده کرده اند خوانده باشید، متوجه شده اید که متن معمولاً کاریکاتوری است از گفتار واقعی
- سعی کنید مانند ستون نویس روزنامه ها و مجلّات بنویسید، آن گاه به شناختی جدید از مهارت آن ها دست می یابید و کارشان را قدر و ارزش می گذارید. در واقع، آن ها فوت و فن هایی را به کار می برند و زبان گفتار را شبیه سازی می کنند.
- البته چنین پرسش هایی به این معناست که «خودِ نویسنده ای۴۴۱ را که من خلق کرده ام چه واکنشی به چیزهایی که نوشته ام خواهد داشت؟»
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها