شاید کاری سخت تر ازهماهنگ کردن نباشد.
قرار بود امکانات و تجهیزات یک بیمارستان شهرستانی توسط تیمی با ترکیب پزشک، ماما و پرستار بررسی شود. یک روز پرماجرا و به یاد ماندنی رقم خورد. قرار حرکت اول وقت اداری بود. اعضای گروه دیر حاضر شدند. روز قبل با راننده هماهنگی کرده بودیم او گفته بود اول وقت در محوطه منتظر ما خواهد بود.
قبل از همه راننده با ماشین منتظر بود. بعد از اینکه تاخیر کنندگان رسیدند به طرف محل پارک ماشین راه افتادیم اما از ماشین و راننده خبری نبود. در تماس تلفنی راننده گفت قطعه ای برای موتور ماشین نیاز داشت که خریده است و در حال برگشت می باشد. راننده آمد و مشغول سوار کردن قطعه به موتور ماشین شد. بعد از کلی معطلی گفت که نمی تواند ما را ببرد.
با مرکز نقلیه تماس گرفته شد گفتند با یک خودرو خودتان را به محوطه نقلیه مرکزی برسانید. آنجا ماشین هست.
تنهای وسیله ای که نقلیه مرکزی داشت یک مینی بوس قدیمی و پرسروصدا بود. با توجه به تاخیر قابل توجه در مورد لغو سفر صحبت شد. پزشک مسئول موافقت نکرد و به احترام او همه سوار مینی بوس شدیم.
بماند که با تاخیر بیش از آنچه پیش بینی شده بود به مقصد رسیدیم. بلافاصله جلسه تشکیل شد. تنش قابل ملاحظه ای بر جلسه حکمرانی می کرد. دیر رسیدن از یک طرف خستگی راه از طرف دیگر و انتظار بیش از حد میزبانان همه را سردرگم کرده بود. بازدید از بخش های بیمارستان و ثبت وضعیت موجود انجام شد.
در بازگشت تعدادی از پزشکان ترجیح دادند با وسایل نقلیه سواری شخصی به تبریز برگردند. بقیه با غرولند سوار مینی بوس شدند.
کمی بعد از حرکت راننده گفت گازوئیل ندارد. به دو پمپ بنزین راند ولی گفتند به دلیل قاچاق سوخت، مینی بوس باید حواله داشته باشد که نداشت. راهنمایی کردند به یک محل دیگر برویم از یک جای عجیب و غریب که تاکنون ندیده بودیم سر در آوردیم. راننده با خواهش و التماس مقداری سوخت گرفت و دوباره راه افتادیم.
در مسیر برگشت از او خواسته شد که مسافرها را به خانه هایشان برساند. او با بی میلی و با اکراه ما را به منزل رساند تا یک روز پرماجرا تمام شود.
آخرین دیدگاهها