یکی از بیمارستان های در حال انتقال به ساختمان جدید بود. می گفتند برای هر بخش جدید یک پزشک و یک پرستار به عنوان هسته اصلی راه اندازی تعیین شده بود. یکی از آن سرپرستارها که برای راه اندازی بخش منصوب شده بود به محل کار ما آمد. من او را نمی شناختم. ولی با سایر همکارانم آشنایی قبلی داشت. بلافاصله بعد از ورود شروع به گلایه از زمین و زمان کرد. از کسانی که او را سرپرستار بخشی کرده بودند که هنوز به مرحله بهره برداری نرسیده بود، بدگویی و غیبت کرد. از اینکه کارها پیش نمی رود از اینکه بیمارستان مثل آش حلیم است، از اینکه مسئولین بی کفایت هستند، از ضعف های بیشمار دست اندر کاران پرده برداشت.
سایر کارشناس ها با او هم آوا شدند. حرفهایش را تایید کردند و به اصطلاح آتش بیار معرکه شدند.
با توجه به اینکه شناختی از ایشان نداشتم، فقط گفتم با اینکه راه اندازی بخش کار سختی است اما به زودی شما سرپرستار می شوید و بخش پذیرای بیماران خواهد بود.
ناگهان آتش فشانی به پا شد از هر طرف مورد حمله، تمسخر و انتقاد واقع شدم. آنها به طرفداری از آن سرپرستار اوضاع را خیلی ناپایدار آماده شکست می دانستند و پیش بینی خوشبینانه من را به باد انتقاد گرفتند.
آنها فکر کردند که من نظر و دیدگاه ندارم و بیمارستان را در گذشته شانسی اداره کرده ام. ولی موضوع این بود که تجربه چنین افرادی را به من شناسانده بود. در حضور چنین افرادی اظهار نظر نمی کردم.
کسانی که:
- پایبند اصول اخلاقی و انسانی نبودند.
- حرمت هیچ کس از جمله مسئولین خود را حفظ نمی کردند و مدام بد گویی می کردند.
- شکایت می کردند تا طرف مقابل را به هیجان آورده و وادار به اظهار نظر و همسویی با خودشان کنند.
- از اظهار نظر ها سو استفاده کرده و در جهت شایعه پراکنی سود می بردند.
- بر منافع خودشان تمرکز داشته و دلسوز سیستم نبودند.
- به اصطلاح حرف توی دهان مسئول می گذاشتند تا هدف خودشان محقق شود.
آخرین دیدگاهها