در محل کارم مشغول انجام امورات اداری بودم. خانمی جوان و خوش سیما جلوی میز من ایستاد و کیف سنگینی در دستش بود. گفت که کتاب می فروشد. من قصد خریدن کتاب نداشتم اما نگاهی به کتاب ها انداختم و به صورت شانسی یک کتاب به نام سه شنبه ها با موری خریدم. آن را در کشوی میزم قرار دادم و شاید نزدیک به یک سال همان جا ماند.
نمی دانم چرا یک روز آن را برداشتم و شروع به خواندنش کردم. به نظرم مفاهیم مهم و ارزشمندی در خلال آن بیان شده است و به یک بار خواندنش می ارزد.
این کتاب نوشته میچ آلبوم و ترجمه رضا زارع بود. در باره ملاقات های هفتگی یک نفر با استادش بود. استاد دانشگاه دچار بیماری تحلیل رونده ای بود به نام ALS که دیر یا زود از پا درش می آورد.
توصیف این بیماری درکتاب به شرح زیر آورده شده است:
این بیماری مثل یک شمع روشن است که کم کم باعث ذوب شدن اعصابت می شود و فقط یک توده ی موم از بدنت باقی می ماند. اکثراً از پا شروع می شود و رفته رفته به قسمت های بالای بدن می رسد، به گونه ای که کنترل عضلات از دستت خارج می شود و دیگر قادر نخواهی بود که درست بنشینی. در آخر هم اگر زنده بمانی گلو را سوراخ می کنند و از طریق لوله ای که داخل آن قرار میدهندد می توانی نفس بکشی. در حالی که روحت هنوز به طور کامل هوشیار است و درون یک پوستین معلول زندانی شده است.
آخرین دیدگاهها