خواب دیدم که در یک جزیره هستم که متعلق به کشور عمان است. در یک قسمت از جزیره یک اتاق ساخته بودند که من و عده ای درآن اتاق روی زمین نشسته بودیم. تک و تنها بودم و کس و کاری نداشتم. احساس تنهایی یا ترس هم نداشتم. یک حالت معمولی را تجربه می کردم.
از غرق شدن و بالا آمدن آب دریا صحبت می کردند. من از جایی که نشسته بودم به زاویه بین دیوار و کف اتاق نگاه کردم . متوجه شدم که شکاف بزرگی بین دیوار و کف سیمانی آن به وجود آمده است. طوری که درخشش نور خورشید از لای شکاف به داخل اتاق دیده می شد. بین جزیره ای که ما بودیم با ساحل عمان فاصله زیادی نبود. از ساحل عمان می دیدم که عده ای با کشتی به سوی جزیره می آیند. پرچم کشور پرتغال در دست ما بود. همه می گفتند که با این پرچم اهالی عمان گول خواهند خورد زیرا ما فقط رنگ پرچم را به رنگ پرچم عمان تغییر دادیم و انها تصور خواهند کرد ما اهالی عمان هستیم. پرچم از من خیلی دور بود ولی من از نزدیک می دیدمش که رنگ نارنجی یا گل بهی خاصی داشت و چشم نواز بود.
با خودم فکر می کردم اگر آب دریا بالا بیاید ممکن است از شکاف ها به داخل نفوذ کند و اتاق را آب فرا بگیرد.
در عمان من را به اتاق عمل بردند. روی یک تخت جراحی به حالت نشسته قرار دادند تا با تزریق ماده بیهوشی به کمرم من را بی حس کنند تا جراحی انجام شود. نمی دانستم چرا باید جراحی شوم. نمی خواستم که همکاری کنم. دستم را به محیط استریل گذاشتم تا آنستریل شود و از جراحی منصرف شوند اما نشدند. دست من را کنار کشیدند و سوزن بزرگی را در کمرم فرو بردند. دردی حس نمی کردم. انگار که بی حس شده بودم. من نشسته بودم اما محل وارد کردن سوزن و نیز دستهای جراح و بیهوشی را از نزدیک میدیدم. میدیدم که در بار اول موفق نشدند و مایع نخاعی از سرنگ بیرون نیامد. میدیدم که بی رحمانه سوزن به آن بزرگی را در بین استخوان های کمر جابجا می کردند تا اینکه به هدفشان برسند.
صدای زنگ ساعت که زمان سحری را اعلام کرد من را از خواب بیدار کرد. مدتی کنار تخت نشستم و به همه صحنه هایی که دیده بودم فکر کردم…
عکس تزئینی است.
آخرین دیدگاهها