بعد از گذراندن یک روز پرکار که مجبور شدم ساعت ها سر پا باشم و امورات مختلف را انجام بدهم، تصمیم گرفتم کمی استراحت کنم. از خواب عصر خبری نبود، اما سستی و کرختی خاصی را داشتم که دلم می خواست ادامه داشته باشد. ناگهان لرزش های ریزی را احساس کردم. در حالت بین خواب و بیداری بودم.
بازهم زلزله شده بود. با سرعت از جایم بلند شدم و به کنج دیوار تکیه کردم. به نظرم به مدت طولانی همه جا می لرزید. چراغ اتاق مرتب تکان می خورد.
فکر می کردم اگر شدیدتر شود چه خواهم کرد.
فکر می کردم کانون زلزله کجاست و الان در آنجا چه اتفاقی افتاده است.
فکر می کردم که در آستانه سال نو کسی صدمه نبیند و به خوشی سال جدید شروع شود.
تا این فکرها از سرم بگذرد زمین باز ایستاد و دیگر نلرزید. دیگر خوابم پریده بود و وقتش رسیده بود که به کارهایم بپردازم.
آخرین دیدگاهها