آموختم که وقتی با حرفهای طرف مقابل مخالفت مستقیم می کنیم، همین فشار به آنها انگیزه میدهد بیشتر روی حرف خودشان بمانند.وقتی مدیر خدمات پرستاری بودم پرستار های زیادی درخواست بازنشستگی پیش از موعد خود را به من تحویل میدادند. درخواست کنندگان را در ذهن خود به دو گروه عمده تقسیم میکردم.گروه اول که واقعاً دیگر توان کار و خدمت را نداشته و به عبارت دیگر نمیتوانستند خدمت شایسته و مورد انتظار را به بیماران بدهند. به عنوان مثال:بیمار بودند. مشکلات شغلی یا خانوادگی حل نشدنی داشتند. گرفتار استرس هایی بودند که صلاحیت شغلی آنها را زیر سوال میبرد. گروه دوم کسانی بودند که می توانستند کار بکنند. دارای پتانسیل کافی بودند. امارضایت شغلی نداشتند. شاید تعلق سازمانی نداشتند. قهر می کردند. بیعلاقه می شدند. انگیزه شان را از دست میدادند که البته سازمان و خود دفتر پرستاری در ایجاد این بیانگیزگی بی تقصیر نبود. از خستگی و فرسودگی شاکی بودند. گاهی هم میخواستند شغل دیگری را تجربه کنند و اهداف دیگری داشتند. با درخواست بازنشستگی مخالفت نمیکردم. واکنش منفی فایده ای نداشت.
گروه اول که صلاح خود و سیستم را تشخیص داده بودند. باید از صحنه خارج میشدند. درخواستهای گروه دوم را می گرفتم و به تصمیم شان احترام میگذاشتم. موافقت شفاهی را اعلام میکردم و جلوی چشم آنها زیر درخواست می نوشتم: موافقت میشود. امضا می کردم. از آنها وقت می گرفتم تا جانشین پیدا کنم. می گفتم به زودی مراحل اداری کار آغاز خواهد شد. با این روش، خیلی از آنها بعد از مدتی میآمدند و درخواست خود را پس میگرفتند. بیشتر وقتها مضمونی شبیه این را می گفتند: وقتی شما بازنشستگی پیش از موعد را امضا کردید و از اتاق شما خارج شدم، تازه فهمیدم چه تصمیمی گرفته ام. این بار جدی تر و با توجه به همه جوانب به آن فکر می کردم. بعد از موافقت متوجه شدم چه آیندهای را برای خود ترسیم کردم. وقتی که دیگران و خانواده نظراتشان را در مورد تصمیمم شنیدند چیزهایی میگفتند که برای من تازگی داشت و به آن نیندیشیده بودیم. بعضی ها بعد از بررسی های موشکافانه تصمیمشان را به موافقت نهایی می رساندند.گروه سومی هم بودند که دلم میخواست صدایشان کنم و بگویم خواهش می کنم درخواست بازنشستگی پیش از موعد را بنویسید تا موافقت شود. بروید و بگذارید سیستم نفس بکشد، افرادی که باید میرفتند اما مانده بودند…….
آخرین دیدگاهها