در یک کوچه نه،در چند کوچه درب و داغون هستم.
کف کوچه ها پر از سنگ و سنگریزه است. خانه های گلی همه جا را فرا گرفته است. گرد و خاک فراوان است. در یکی از خانه ها که محل زندگی خانمی به نام مهری است ، باز است خانه او با یک زیلوی سورمه ای و سفید فرش شده بود. مختصر ، خالی و کثیف بود در آن کوچه ها به عقب و جلو میرفتم. به اینور و آنور نگاه میکردم. فقط خانه های در شرف ریختن و منهدم شدن را میدیدم. در یکی از کوچه ها ناگهان چشمم به یک ساندویچ فروشی افتاد. توی دلم گفتم حتماً این دکان را بعد از ظهرها باز میکنند. از صبح که من اینجا پلاس شده و این ور و آن ور می روم آن را ندیده بودم.
سپس یک نفر به من گفت که حق بیمه تو را کارفرمایت واریز کرده است.برای اطمینان برو از مسئول بیمه بپرس. مسئول بیمه در یک اتاق درهم و برهم کنار یک پنجره با یک سیستم کامپیوتری کهنه و قدیمی نشسته بود. به من گفت الان نگاه می کنم. آن جا حرف از بیمه عمر بود نه بیمه دیگر.
در صحنه دیگر بیابانی را دیدم که آن کامپیوتر داغون در دوردست های آن وسط سنگ و کلوخ قرار داده شده بود و از من خیلی فاصله داشت. اما من صدا را به خوبی می شنیدم. آنها دنبال جستجوی اسم من بودند و من می دیدم که اسمم در تمام قسمتهای کامپیوتر به رنگهای مختلفی از طیف آبی نوشته شده است.
سپس دنبال ماشین خودم گشتم. میخواستم آن پراید درب و داغون را پیدا کنم. اما به هر کوی و برزنی سر زدم آن پراید را پیدا نکردم.از گم شدن آن ماشین نه ناراحت بودم نه دگرگون.
سوار یک تاکسی شدم که برگردم. تاکسی از یک مسیر بیابانی میرفت و درست برعکس مسیری که من میخواستم به حرکت ادامه میدا تو دلم می گفتم این هم خیال دارد با این مصیبت هایی که بر سر من آمده است، من را بدزدد و بر بدبختی هایم بیافزاید.
آخرین دیدگاهها