چرا شاعر چنین گفته است که از طلا بودن پشیمان گشته ایم مرحمت فرموده ما را مس کنید؟
شاعر از طلا بودن، از بی نقص بودن، از ارزشمندی، نفیس و قیمتی بودن پشیمان شده است.
به چیزهایی دست یافته است که شاید آرزوی توده ها بوده، اما بعد پشیمان شده. دیده است تاوان سنگینی دارد. دیده است که معنای عجیبی دارد. دیگر انگار آدم خودش نیست. یک نفر دیگر شده است، با نقابی بر صورت که دیگران به خاطر آن نقاب توقعات ویژهای دارند. آدم به همدردی و کمی ملاطفت و تشویق نیاز دارد. اما آن را دریافت نمیکند. آدم که روزی خیلی محکم بوده و همه به او تکیه زده اند به جایی و نقطهای میرسد که احساس می کند چون کودکی بی پناه است که نیازمند حمایت می باشد. دیگر سوپرمن نیست. آدم در این شرایط دوست دارد بیمار بشود. دوست دارد ترحم مردم بسویش جلب شود. این خاصیت بیماری است که آدمی را مورد محبت و علاقه قرار می دهد.
بعضیها هم با ترفند بیماری سعی در جلب محبت علاقه توجه و عنایت دیگران دارند. آدم یک جایی میرسد که میخواهد مثل یک بچه زار بزند، بلند بلند گریه کند و از آن شخصیت پوشالی و پر ابهت استعفا بدهد. خیلی بد است مردم آدم را رویین تن حس کنند. خیلی بد است آدم سوپرمن باشد. چون دیگر درک نمی شود. گمان می کنند او انسانی است بدون نیاز.
چون به موقعیتی رسیده است که تکیه گاه شده است. اصلاً او آدم نیست. یک موجود برتر و فراتر از انسان معمولی به حساب میآید.
آخرین دیدگاهها