خانم میم از کارمندان واحد اداری بود. او در مقطع دکترا در یکی از استان های مجاور درس می خواند. به همین بهانه در محل کارش حضور مرتب و منظم نداشت و وظایفش را بر دوش این و آن انداخته بود و تحصیلاتش را دنبال میکرد. زرنگی خاصی در او می دیدم .با تعریف هایی از خودش و با توجیه های خاصی ثابت میکرد که کارمندی شایسته است.
استخدام رسمی در یک سازمان دولتی، برای او این توهم را ایجاد کرده بود که امنیت شغلی کامل دارد. تصور می کرد قوانین و مقررات دولتی میتوانند او را از هر نظر پشتیبانی کنند. گمان کرده بود نیاز نیست چندان کار و فعالیتی از خود نشان بدهد.
بعد از مدتی ریاست واحد ما تغییر کرد رئیس جدید در بررسیهای اولیه اش به او هشدار داد که یا باید وظایف بیشتر و مسئولیت های افزونتر را برعهده بگیرد و یا باید به محل دیگری انتقال یابد. پست خود را هم باید خالی کند تا نیروی جدید جذب شود.او غافلگیر شد. نمیخواست کار و مسئولیت مورد نیاز سازمان را انجام بدهد و نمی خواست که ماموریت آموزشی بگیرد و دنبال تحصیل برود. در واقع خدا و خرما را یکجا می خواست.
به دنبال موقعیتهای شغلی دیگر رفت.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها