روشن بینی

یکی از بستگان ما در بیمارستان بستری بود. من برای عیادت او رفتم. بعد از مدتی از بیمارستان مرخص شد، ولی مدت زیادی زنده نمان  و عمرش به پایان رسید.

در این ملاقات او به جایی رسیده بود که دیگر راهی نداشت. باید ادامه میداد. اما ادامه هم نمی‌توانست بدهد.  به یک بن بست رسیده بود که دیگر توان رهایی از آن را نداشت. آنقدر در باتلاقی که خودش گفت درست کرده است، ماند تا اینکه جانش از دست رفت.

چقدر پشیمان بود. چقدر نادم بود. آنقدر حرف میزد و آنقدر زجه میزد که دلم برایش سوخت. اما دیگر در مرحله‌ای بود که کاری بیش از یک همدردی ساده ممکن نبود. فقط گوش شنوای حرفهای او شدم. تکرار می کرد و تکرار می‌کرد به جایی رسیده بود که به روشن‌بینی عجیبی دست یافته بود.

او به یک دیدگاه وسیع از زندگی گذشته اش رسیده بود. دیگر هیچ نقطه تاریکی نداشت. همه چیز را می دید. انگار به اشراق دست یافته بود و آدم قبلی نبود. بیدار شده بود. جسمش مریض بود و توی تخت بیمارستان افتاده بود.  اما روحش تازه و جوان بود. زیرا توانسته بود بر جهل و نادانی خویش فائق آید. او توانسته بود بیدار شود و قبل از مرگ کاملا آگاه به اعمال اش در گذشته شده بود. آدم عجیبی بود. حرف هایی زد که محال بود در دوران جهالت خودش به زبان بیاورد و می فهمید چه شده است. می فهمید اتفاقات در دیدگاه دیگران چه معنا هایی داشته است. اصلاً همه چیز برایش مثل روز روشن بود. بعد از مدتی کوتاه به دیار باقی رفت در حالی که به همه چیز  اشراف یافته بود. درست است که زندگی‌اش را بازنیافت. درست است که کسی او را نپذیرفت. دیگر کسی به او اهمیت نمی داد. زیرا که آدم‌هایی که از او  سوء استفاده کرده بودند دیگر برایش ارزشی قائل نبودند. کل زندگی و دار و ندارش را برداشته بودند. یک لاشه بود که فقط به درد دور انداختن میخورد. آنها هم که از او  بریده بودند برایش تره هم خورد نمی کردند. اصلا علاقه ای به شنیدن صدای او و دیدن خود او نداشتند. یک سابقه بد را چگونه می توان جبران کرد اگر طرف مقابل نخواهد که جبران را بپذیرد. همسرش دیگر او را نمی پذیرفت. کم از دست نادانی ها و توهم های نکشیده بود. خواهر و برادرها هم که او را حسابی دوشیده بودند. با این حساب دیگر فایده‌ای برای کسی نداشت. به آغوش تنهایی ها و پشیمانی هایش رفت. طوری که دیگر آدم حساب نمی شد. طوری که دیگر آدم حساب نمی شد یک درد بی درمان است. آدم نگرش دیگران را نسبت به خود شکل می دهد و بعد می ماند که چه بکند؟

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *