جملات طلایی از کتاب هزار خورشید تابان نوشته خالد حسینی

  • …بنا کرد به گفتن نتوانست ادامه بدهد انگار کلوخی راه گلویش را بسته بود.
  • مادرت که خدا رحمتش کند زن آزرده بدبختی بود. او را پیش از به دنیا آمدنت میشناختم. از وقتی که دختر بچه بود و باید بگویم از همان زمان هم بدبخت بود. باید بگویم کاری کرد که بذرش سال ها پیش کاشته شده بود.
  • …همه ناخوشایندی در سر او دور گرفت.
  •  حالا دیگر همه، همه آن چیز های آشنا از دست رفته بود. این ابزاری که قرار بود اجزای زندگی روزمره و تازه او شوند هم یادآور آواری بودند که بر زندگی او خراب شده و او را واداشته بود چون مزاحمی که وارد زندگی دیگری شده احساس ریشه کن شدن و جابجایی کند.
  • انگار که رنگین کمان را در چشم هایش ذوب کرده باشند.
  • کابُل زیر لحاف برف به طرز وحشتناکی ساکت بود و اینجا و آنجا باریک دودی پیچان به هوا برمی خاست.
  • مریم که به این بچه فکر کرد قلبش در درون شکوفا شد. چنان سرشار شد و شد که همه فقدان ها و غم ها و همه تنهایی ها و تحقیر های زندگیش را شست و برد.
  • منگ و مبهوت بود که به این ترتیب فلج کننده موجودی را که هرگز ندیده است از دست داده است.
  • ناگهان نسبت به زن های همسایه و بچه های آنها حسادت کرد.
  • کار خدا بود که دستش انداخته نعمتی را که ارزانی اینهمه زن کرده به اونبخشیده است.
  • همیشه چیزی بود، چیزی هر چند جزئی، که دیگ خشم رشید را به جوش بیاورد.
  • ….خیال نمیکنی این ها لیلی و مجنون باشند؟….اشاره او به عشاق بد اختری بود که نظامی گنجوی شاعر پرآوازه قرن دوازدهم میلادی به زبان فارسی سروده است. بابا گفته بود داستان رومئو و ژولیت شکسپیر شبیه آن است و نظامیان را چهار قرن قبل از شکسپیر ساخته است.
  • رازت را به باد بگو …اما ملامتش نکن که با درخت ها در میان شما میگذارد. خلیل جبران
  • عشق سوءتفاهمی ویرانگر است ست و همدست آن ، امید، سرابی جفا پیشه.
  • سالهای گذشته با مردم مهربان نبودند، با خود گفت اما شاید هنوز سال های بهتری در پیش باشند.
  • از کنار گورستان گذشتند که پر از گورهای سنگ چین بودند. پرچم های ژنده شهید بر فراز برخی‌شان دست خوش نسیم بودند.
  • مریم یاد سوسوی رنگ باخته ستاره های سرد و ابرهای سرخ پاره پاره بر فراز سفید کوه در آن بامداد دور افتاد که ننه به او گفت بود: انگشت اتهام مرد مثل عقربه قطب نما که شمال را نشان می دهد همیشه زنی را پیدا می کند.
  • اما این خوشحالی آسانی نیست این سعادت بی پرداخت هزینه به دست نیامده.
  • زنهای برقع پوش دسته‌دسته ایستاده بودند و گپ می زدند و باروبنه شان جلویشان تلنبار شده بود.  بچه های کوچک را در بغل تاب می دادند و بچه های دیگر را سرزنش می کردند که از آنها دور نشوند.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *