نشستن توی ماشین و انتظار کشیدن برای مدتی نامعلوم و نداشتن شارژ در گوشی،موجب میشود غرق در فکر شوم. نگاه دقیق تری به جریان جاری در خیابان داشته باشم. ماشین ها و موتور ها دوچرخه ها و آدم ها در گذر هستند، و هر کس به مسیری با فکری توی سرش در حال رد شدن است.
در همین حال و این فکرها هستم که کسی به پنجره می کوبد. فروشنده دوره گرد جوانی رشید و خوش سیما که دفترچه یادداشت و خودکار می فروشد.. یک قفس کوچک در دست دارد. توی قفس یک بچه خرگوش سیاه را با خود حمل میکند. دفترچه و خودکار میخرم. نه اینکه نیاز داشته باشم، بلکه به خاطر سود و منفعتی که نصیب او بشود. می گوید که والدینش از هم جدا شدهاند و باید خودش خرجش را درآورد. ادامه میدهد که این خرگوش تنها همدم من شده است و میرود. من فکر میکنم این دفترچه و خودکار چه موقع خوبی به دستم رسید.
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها