- کودکی که ناشیانه به قالب زنی در آمده است.
- چقدر به زیرپاگذاشتن اساسی ترین قانون اخلاق پزشکی نزدیک شده بود و کم مانده بود خود خانواده و تمام زندگیش را به تباهی بکشد.
- من قادر نیستم به یک ذهن بیمار کمک کنم
- ترسا که مانند ستارگان همیشه هستند و این درخشندگی روز است که آنها را محو و ناپیدا می کند .
- زمانی یک طبیب سوئیسی به من توصیه کرد وقتم را با فکر به رویاها تلف نکنم زیرا آنها چیزی نیستند جزفضولاتی تصادفی و بیفایده که شبها از ذهن به بیرون می تراود. ولی من با او موافق نیستم. او معتقد بود مغز انسان هر ۲۴ ساعت یکبار نظافت می کند و افکار اضافی روزانه را به داخل رویاها میراند.
- کتاب را بست و ادامه داد “بنابراین مشکل وجود تمایلات جنسی نیست. بلکه این است که چیز دیگری که بسیار گرانبها تر و با ارزش تر است در این میان نابود میشود! شهوت، برانگیختگی و شهوت رانی همگی اسیر کننده اند. مردم عامی زندگی را همچون خوکی سپری میکنند که از آبشخور شهوت تغذیه می شود.
- در مورد اشاره قبلیتان به تولید مثل به عنوان هدف اصلی اجازه بدهید از شما بپرسم. نیچه ۳بار با حرکت انگشت هوا را شکافت گفت : آیا بهتر نیست پیش از تولید مثل بیافرینیم و برازنده شویم. وظیفه ما در قبال زندگی آفریدن موجودی برتر است نه تولید موجودی پست تر….
- به موقع چگونه غلبه کردن را به شما خواهم آموخت. شما میخواهید پرواز کنید ولی پرواز را نمی توان با پرواز آغاز کرد. ابتدا باید چگونه راه رفتن را به شما بیاموزم و نخستین گام در راه رفتن درک این نکته است کسی که از خویش تبعیت نکند، دیگری براو فرمان خواهد راند. سهل تر و بسیار سهل تر است که از دیگری اطاعت کنید تا خود را رهبر خویش باشی.
- بهتر است مکانی دور مانند قله یک کوه را انتخاب کنیم و با هم از آن بالا بنگریم. آنجا، درست آنجا مردی را می بینیم، مردی با ذهنی هوشمند و حساس. بیایید به او بنگریم شاید او روزی به وحشتی که در وجودش لانه دارد عمیقاً نگریسته است. شاید بیش از آنچه باید دیده است شاید با آرواره های خورنده زمان یا با ناچیز بودن خویش -اینکه ذرهای بیش نیست، و یا با فانی و تصادفی بودن زندگی رو در رو شده است. ترس او خام و هولناک بود تا روزی که دریافت شهوت ترس را تسکین میدهد. این بود که ورود شهوت به ذهن را گرامی داشت و شهوت این هماورد سنگ دل به زودی جابر سایر اندیشهها تنگ کرد. ولی شهوت نمیاندیشد، بلکه تنها می طلبد و به خاطر می آورد. پس مرد به گردآوری خاطرات شهوتناک که مربوط به برتای چلاق پرداخت. او دیگر به دوردست ها نمینگریست. تنها به یادآوری معجزاتی چون حرکت انگشتان و دهان برتا و سرد می کرد بسنده می گردد و به اینکه او چگونه برهنه می شود، چطور سخن میگوید و به لکنت می افتد و یا راه می رود و می لنگد.
- به زودی همه وجودش در چنین حقارتی خلاصه شد. تفرجگاه های بزرگ ذهنش که برای عقاید اصیل و باشکوه ساخته شده بودند، انباشته از زباله شد. خاطره اندیشه های بزرگی که زمانی در سر میپروراند کمرنگ و محو شد. ترسش نیز ناپدید شد. او ماند و اضطرابی فرساینده برای چیزی که به انحطاط گراییده است. با حیرت در میان زباله های انباشته شده در ذهن ، منشاء اضطرابش را جستجو کرد. امروز ما او را اینگونه می یابیم در حال کاوش میان زبالهها، انگار که حاوی پاسخ آورند. حتی از من میخواهد که با او به جستجو بپردازم!
به اشتراک بگذارید
آخرین دیدگاهها