مادر یکی از سرپرستاران بعد از مدتها بستری بودن درگذشت. همه در فکر بودند که کمکی بکنند و او را دلداری بدهند . در ساعات اولیه بعضی ها درکنارش ماندند و او را تنها نگذاشتند . بعضی با جملات و عبارات معمولی تسلیت گفتند و رفتند . بعضی ها هم با درخواست صبر و شکیبایی از خداوند برایش دعا کردند. البته طبیعی بود که بعضی ها فقط سکوت کردند و بعضی ها هم حرف هایی زدند که نه تنها تسکین دهنده نبود بلکه آزار دهنده هم بود. مثلاً وقتی که یکی از همکاران به او گفت : اوضاع بهتر می شود و به شرایط بدون مادرتان عادت خواهید کرد، او به شدت گریه کرد . انگار که درد و غم او در این وضع نادیده گرفته شده بود. یکی از کارکنان هم از دردها و از دست دادن عزیزان خودش سخن فرسایی ها کرد . انگار که درد خودش مهمتر از سوگواری سرپرستار بود.
در مراسم خاکسپاری متوجه شدم یکی از کمک بهیار های آقا میدان داری مراسم را به عهده گرفته است. او که در بخش یک کادر معمولی بود ولی در مراسم نقش مهمی ایفا کرد . راهنمایی حاضرین از این نظر که کی بیایند و کجا باشند و چگونه به محل مزار بروند . همچنین همه نیاز ها را پیش بینی کرد و اقدام های لازم را به دقت انجام داد. همه به فرمان او نظم یافتند و به دستور او همه مراحل خاکسپاری سر موقع شروع و پایان یافت.
این داستان یکی از مواقعی بود که من به خودم گفتم که هیچکس را نباید دست کم گرفت. هر کسی ممکن است یک جایی تبدیل به مهره ای کلیدی بشود و قضاوت بر اساس یک بعد از رفتار و عملکرد انسان ها درست نخواهد بود.
آخرین دیدگاهها