در مکالمات دوستانه و گپ های صمیمانه می گفتند که گذشته زیبا بوده است. فلان روزها چقدر خوش و زیبا بوده اند. چه حسرت ها می خوردند برای روزهایی که از دستشان رفته بود. در اینگونه موارد من با دیگران فرق جدی داشتم. گاهی به زبان می آوردم تا ثابت کنم که من فردی متفاوت هستم و کمی تفاخر می کردم. بعضی وقت ها هم به زبان نمی آوردم و به دروغ به هم آوایی با آنها می پرداختم.
اصل قضیه این است که من در گذشته ای که داشتم نکته های مثبت و شادی بخش نمی دیدم. من حس می کردم که چیزی برای حسرت خوردن وجود ندارد. زیرا که نگاه منفی من به گذشته به دلیل این بود که بدبین بوده ام. من آنقدر بد بین و منفی نگر بوده ام که اصلا از گذشته چیزی به جز این منفی نگری به یادگار ندارم. این فعالیت مغز من بوده است که همه چیز منفی و زشت دیده است. نه اینکه خوبی و نکته مثبت نبوده است که قطعا بوده است. اما مغز یا ذهن من به آنها توجهی نکرده است. به تدریج این وضعیت باعث شده است که تبدیل به یک باور شود. باور اینکه گذشته بد است و امروز خوب است و آینده شاید خوب باشد . در حالی که باید به خود تعلیم بدهم که گذشته هم خوب بوده است . روزهای خوب و شاد در آن بوده است. فقط به دلیل تربیت مغز من چراغ های مثبت خاموش شده اند و من گمان کرده ام که این چراغ ها وجود ندارند بلکه وجود داشته اند و با اراده خودم و گذشت زمان خاموششان کرده ام.
اکنون باید واقع بینانه به زمان نگاه کرد . هر زمانی و هر قطعه ای از زندگی ها ترکیبی از خوبی و بدی بوده است. در هر مقطع زمانی که در نظر بگیریم لحظات خوب و بد در کنار هم بوده اند . زندگی ترکیبی شگفت انگیز از دلپذیر بودن و نامطلوب بودن هست و خواهد بود. باید همه وقایع را در کنار هم دید و به همه به عنوان دارایی ذهنی خود ارزش داد و آن را گرامی داشت.
آخرین دیدگاهها