وقتی که مدیر خدمات پرستاری بیمارستان بودم با چالش های عجیب و غریبی روبرو می شدم.
با توجه به موقعیت ویژه مدیریت باید در مشکلاتی که برای کارکنان به وجود می آمد، تصمیم می گرفتم. در بعضی موارد دستم باز بود. بعضی وقت ها در چارچوب مقررات و دستورالعمل های اداری گیر می کردم. پیدا کردن راه میانه بسیار سخت بود. هم می خواستم به عنوان مدیر یا سرپرست در محدوده قوانین عمل کنم و هم می خواستم رضایت کارکنان را داشته باشم. تعادل بین این دو همان بن بست هایی بودند که باید راهی برایشان می یافتم.
حال می خواهم یکی از آنها را به عنوان یک تجربه برایتان بگویم.
یکی از پرستاران بعد از چندین سال زندگی مشترک، باردار شد . بارداری او با مشکلات پیچیده ای همراه شد . به همین دلیل به طور مرتب سرکار حاضر نمی شد . شیفت نوشته می شد اما تضمینی نبود که حاضر خواهد شد یا نخواهد آمد . سرپرستار و سایر کارکنان بخش از او شکایت داشتند . زیرا برنامه کل بخش را به هم می زد . کارکنان مجبور بودند علاوه بر شیفت های خودشان برنامه او را هم به دوش بکشند. این وضعیت چند ماه ادامه یافت. در اواخر دوران بارداری او کمتر و کمتر کار می کرد. مجموع مرخصی های استعلاجی او به حدود چهار ماه در سال نزدیک شده بود . در اواخر سال زایمان زودرس اتفاق افتاد. وقتی که برای انجام امورات مرخصی زایمان مراجعه کرده بود، کارگزین به او گفته بود که نمی تواند به اندازه خانم های دیگر از مرخصی استعلاجی زایمان استفاده کند . زیرا تقریبا چهار ماه در طول سال در مرخصی استعلاجی بوده است.
وقتی که قرار بود به سر کار برگردد یک نوزاد زودرس روی دستش مانده بود که زودتر از موعد به دنیا آمده بود و حالا بسیار ضعیف تر و کم جان تر از یک نوزاد معمولی بود. او فرزندش را به دفتر پرستاری آورد . به نظرم دو ماهه بود، اما به قدری کوچک بود که گویی همین الان متولد شده است.
من چکار باید می کردم؟ نه می توانستم به او بگویم باید سرکار حاضر شود که بدون شک بچه از دست می رفت. نه می توانستم بگویم که برود . زیرا هیچ مرخصی استحقاقی و استعلاجی برایش نمانده بود. پیشنهاد کردم که بین کار و فرزندش یکی را انتخاب کند . با زبان بی زبانی گفتم که بهتر است از کارش کناره گیری کند و استخدامش را بی خیال شود . او نپذیرفت.
فکر کردیم که برای حفظ او در سیستم و حفاظت از جان فرزندش، قرار دادی با او ببندیم. بنابراین مدتی با او گفتگو کردیم. قرار گذاشتیم که یک ماه به او آف بدهیم ، که کاملا غیر قانونی و خارج از چارچوب اداری بود. ولی این ریسک را پذیرفتم. او هم در عوض بعد از یک ماه آف به سر کار بیاید. به مدتی سی شیفت در روزهای تعطیل کار بکند. به عبارت دیگر هفته ای شش روز کار بکند. روزهای تعطیل به جای اینکه در خانه باشد شیفت هایش را جبران بکند .
یک ماه در خانه ماند و به فرزندش رسیدگی کرد . از تاریخی که شروع به کار کرد. تمام تعطیل های رسمی و جمعه ها شیفت های بخش را پوشش داد تا اینکه قرار داد لفظی ما به پایان رسید.
این ریسک خطرناک را برای حفاظت از او پذیرفتم و او نیز به عهد خود وفا کرد.
این داستان به نتیجه ای که پیش بینی کرده بودم، نرسید . زیرا در مواقع بروز مشکلات و استرس های ناشی از کار می پرسید این سیستم برای من چه کرده است؟
آخرین دیدگاهها