کسانی که در طول ده روز گذشته چرخ خیاطی خریده بودند در انتظار بودند که شروع کلاس آموزشی را به آنها اطلاع بدهند. عاقبت از طرف شرکت بعد از ده دوازده روز به همه زنگ زدند و گفتند که روزهای یکشنبه ودوشنبه در طبقه دوم فروشگاه حضور به هم رسانند .
کارآموزها در حالی که چرخ های سنگین را به دست داشتند، یکی یکی وارد سالن فروشگاه شدند. متصدی مربوطه چرخ ها را یکی یکی باز کرد. جعبه ها با ذکر نام هر کارآموز به گوشه ای روانه کرد. توضیح داد که امروز چرخ ها اینجا می مانند فردا که آموزش تمام شد با خودتان خواهید برد. کارآموزها با چرخ هایشان سوار آسانسور شده و به طبقه دوم یعنی آموزشگاه رفتند.
محیط آموزشگاه که یک سالن بزرگ بود، چند ردیف میز چیده شده بود . کنار همه میزها پریزهای برق و صندلی های یک دست وجود داشت. یک طرف آموزشگاه نمایی سراسر شیشه ای بود که رو به خیابان بود و تمام رفت و آمد های خیابان دیده می شد.
مربی وارد کلاس شد. او خانمی نسبتا چاق با صدایی دو رگه و بلند بود. اولین کاری که کرد عوض کردن جای کارآموزها و تغییر محل نشستن آنها بود. ملاک و معیار مشخصی به نظر نمی رسید ولی همه اطاعت کردند و در محلی که او تعیین کردن نشستند.
دخترهای جوان را هم در محل هایی دور از هم نشاند.
دو نفر که به نظر می رسید از نظر سنی بزرگتر از بقیه باشند، کنار هم نشاند . آن دو نفر شروع به سلام و احوالپرسی کردند. زن مسن تر به دیگری گفت که بازنشسته است . زن جوان تر گفت من هم بازنشسته هستم. ادامه همین گفتگوی کوتاه مشخص کرد که آنها در یک محل مشترک کار کرده اند. اما وقتی که زن جوان تر به آن محل منتقل شده بود زن مسن بازنشسته شده بود. |
هر دوی آنها عینک های پیر چشمی داشتند و خوب باهم جور شدند. در ادامه مکالمه هایشان به اشتراکات بیشتری دست یافتند .
زن مسن گفت: در جوانی از همسرم درخواست چرخ خیاطی کردم . او به این خواسته من اهمیت نداد و گفت که فعلا در اولویت نیست. بنابراین من از قبل از بازنشستگی ام با همان چرخ های مشکی دستی که در خانه های همه بود به خیاطی پرداختم. توانستم برای خودم و خانواده ام بدوزم و در هزینه هایمان صرفه جویی کنم. حالا که سالهای سال از آن درخواست گذشته است، همسرم اصرار کرد که حتما این چرخ خیاطی برقی و لوکس را برایم بخرد. همسرم می گوید خرید این چرخ خیاطی بر عهده من مانده است . باید به قولی که داده ام وفا کنم. هر چه به او گفتم که من الان نیازی ندارم و نمی خواهم که چرخ داشته باشم قبول نکرد. این اصرار اوست که باید در این دوره شرکت کنم تا بتوانم از آنچه که خریده است استفاده کنم.
زن جوان تر به او گفت:قدر همسرت را میدانی؟ دیگری لبخندی زد و جواب واضحی نداد.
بعد از تمام شدن چینش کارآموزان، خانم مربی پشت یکی از چرخ های خیاطی نشست و شروع به آموزش کرد. در حین آموزش هم مرتب دستور می داد. تو این ور بایست. تو کمی دورتر بایست. تو بنشین. تو که نشسته ای بلند شو. ورقه های آموزش را نگاه نکنید و فقط دست من را نگاه کنید . هیچ چیز ننویسید. یادداشت برندارید. فیلم نگیرید. صدا ضبط نکنید |
آخرین دیدگاهها