خواب نوشت سه شنبه بیست و هفتم دی هزار و چهارصد و یک

در خواب دیدم که به مهمانی رفته ایم. نزدیک عید بود. من و اعضای خانواده ام در آشپزخانه میزبان بودیم. خانه بزرگ و بی در و پیکری بود. یک درب ورودی از حیاط به آشپزخانه داشت. درب اصلی در سوی دیگر خانه بود. حیاط خانه همان محوطه خانه قدیمی ما بود که در آن دوران دبیرستان را گذرانده بودم.

وقتی که وارد آشپزخانه شدم دیدم که میزبان ما ترانه است. ترانه لباس خانه به تن داشت. آشپزی می کرد و مشغول تدارک ناهار بود. یک طرف دیگر ظرف های کابینت ها را در آورده بود و شسته بود و روی یک پارچه قرمز رنگ روی میزی چیده بود تا خشک شوند. او ظرف و ظروف خیلی زیادی داشت. به ظرف های شسته شده روی میز نگاه کردم و توی دلم گفتم چقدر ملاقه و کفگیر و قاشق خریده است. این همه ظرف برای چه خریده شده است. لیوان ها شفاف و برق انداخته شده را نگاه کردم. خورشید در وسط آسمان بود و شعاع آن در لیوان ها روشنی خاصی را پدیدآورده بود. پارچه قرمز مخمل مانند در نور خورشید بسیار چشم نواز بود.

در زدند و مهمان های تازه از در حیاط یکی یکی وارد شدند. یکی از مهمان ها فامیل ما بود. دکتری که در دبی زندگی و کار می کند. چهره اش را به یاد داشتم. اما این کسی که با آن نام وارد محیط خانه شد چهره دیگری داشت. او بلوز بافتنی و شلوار قرمز رنگ پوشیده بود. گویی صورتش آفتاب سوختگی داشت قرمز بود و گل انداخته بود. سبیل های بور و به اصطلاح از بنا گوش در رفته داشت. من فکر کردم که شاید در شناختن او اشتباه کرده ام و شاید هم گذر زمان او را به این هیئت در آورده است.

مهمان ها که وارد آشپزخانه می شدند با استقبال گرم ترانه به اتاق پذیرایی راهنمایی می شدند. همانطور که به ورود مهمان ها نگاه می کردم، توجهم به کاغذ دیواری بالای در جلب شد . رنگ آن کرمی و قهوه ای و با ترکیبی از رنگهای نارنجی آمیخته بود. بعد چشمم را چرخاندم و دیدم که هر جای خانه کاغذ دیواری های مختلفی دارد . هر طرف یک کاغذ زده شده بود . تکه تکه و بی تناسب با هم بودند . بعد توجهم به فرش زیر پایم تمرکز یافت. دیدم که فرش و موکت و گلیم و روفرشی های مختلف و رنگارنگ و بی تناسب در جای جای خانه انداخته شده اند . انگار که هر جا خالی بوده یک پوشش خریدند وروی قبلی ها پهن کرده اند . با خودم می گفتم که این دختر با این همه سلیقه خانه داری چرا به رنگ های مختلف و این هم بی تناسب بودن بی توجه بوده است.

به موهای بلند و صاف و مشکی صاحب خانه نگاه کردم و به صورت زیبایش خیره شدم و احساس کردم که خیلی خسته است.

در خواب فکر می کردم که یک عکس با ترانه بگیریم تا بتوانیم ثابت کنیم که به خانه او دعوت شدیم و مهمانش بودیم.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *