خواب نوشت سه شنبه هشتم فروردین هزاروچهارصدودو

در خواب دیدم همراه با خانم م ـ ب با یک قطار به کشور آذربایجان رفتیم. به نظرم دوستم قطار را می راند و او بود که هدایت را به عهده گرفته بود. مسیر بسیار زیبا بود. از کنار رودهای پر آب و آبشارهای شکاف کوه ها و برکه های با آب زلال در طبیعت بهاری رد شدیم. او به من گفت که برگردیم من جواب دادم هنوز از این مناظر سیر نشده ام. برویم تا قوسی که قطار مجبور است دور بزند و به ایران برگردیم. همین را که می گفتم میدیدم که واگن ما با آن قوص برگشت فاصله چندانی ندارد. قوس برگشت از روی یک سطح ناهموار  و سنگی دور می زد و به مسیر اولیه باز می گشت. گوشی خودم را آماده کردم که عکس بگیرم و این مناظر رویایی را ثبت کنم. گوشی من دگمه گرد سفید روی صفحه را نداشت . به دوستم گفتم تو گوشی ات را بده تا اینکه با آن عکس بگیرم. او هم گوشی سیاه و نسبتا بزرگ خودش را به دست من داد. ولی آن هم کار نکرد. او گفت مسئولین کشور آذربایجان کاری کرده اند که وقتی ما به اینجا بیاییم گوشی هایمان کار نکند. نباید تا اینجا می آمدیم. او راست می گفت. اگر همدیگر را گم می کردیم دیگر نمی توانستیم همدیگر را پیدا کنیم. من دیدم که از قطار پیاده شدیم و به سمت یک ایستگاه شلوغ دویدیم. یک عده از حراست قطار دنبال ما بودند. خودمان را به مسافرهای منتظر قطار رساندیم اما با آنها فرق داشتیم و مشخص بود که ما بیگانه ایم. از آن گذشته بلیط نداشتیم که سوار شویم. ما از دست حراست آنها فرار می کردیم و من احساس اضطراب شدیدی داشتم. ازیک در نیمه باز دیدم که دارند دنبال ما می گردند.

وارد یک خانه امن شدم. در آنجا دو اتاق میدیدم. دوش گرفتم و دیدم که وسایل کافی ندارم. به خودم قول دادم دفعه بعد که به سفر آمدم حتما وسایل مورد نیازم را کامل بردارم. لباس هایم را در حمام با صابون شستم و بیرون آمدم.

در هال یک روباه نارنجی رنگ روی زمین بود که پایش شکسته بود. من توانستم کمی قبل از آن زمان را ببینم. دیدم که یک مرد چطور پای روباه را کشید و با یک حرکت چرخش باعث شکستن پای او شد. حالا همان روباه بی حرکت روی زمین افتاده بود. خواستیم به روباه غذا بدهیم روی یک سطح صاف و سینی مانند مایعی غلیظ وشفافی ریختند. قبل از اینکه روباه از آن غذا بخورد یک گربه از راه رسید و با سرعت و سرو صدای دهانش شروع به لیس زدن آن غذا کرد.  

مردی از من پرسید چرا این روباه را اینجا آوردید من گفتم پایش شکسته اگر رهایش می کردیم از گرسنگی می مرد. همین که حالش خوب شد رهایش می کنیم و نگه نخواهیم داشت.

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *