خواب نوشت پنجشنبه سوم فروردین هزاروچهارصدودو

در خواب دیدم از پیاده روی ائل گلی برمی گردم در چهارراه گلشهر ایستادم. آن ور خیابان را نگاه کردم. جای دکه روزنامه فروشی یک ساختمان توالت عمومی دیدم. یادم آمد که یک بچه در کنار من است که نیاز به دستشویی دارد. یک بچه نا آشنا بود و من نمیدانم چرا با او به پیاده روی رفته ام. نمی دانم بچه دختر بود یا پسر گویی هیچ اهمیتی نداشت. فقط کنار من بود و مراقبش بودم.

همسرم سوئیچ ماشین خودش را داشت. باید سوئیچ ماشین من را به دستم می رساند.بعد از مدتی به جای اینکه بچه را به دستشویی ببرم به طرف خانه راه افتادم. خانه ما در نزدیکی همان چهارراه بود.خانه ای که در واقعیت وجود ندارد ولی در خوابم وجود داشت.  یک پارکینگ بزرگ داشت که کف آن هنوز کامل نشده بود و خاک و سیمان و وسایل کار در پارکینگ پراکنده بود. یک طرف پارکینگ درست کنار دیوار یک دویست و شش سفید همانی که سالها پیش داشتمش را دیدم. انگار که آن ماشین را داشتم و اصلا نفروخته ام. به ماشین در کنار دیوار نگاه کردم. توی دلم گفتم خیلی نزدیک دیوار نگه داشته شده است و باید از سمت مقابل وارد ماشین شوم تا به پشت فرمان برسم. منتظر سوئیچ ماشنیم بودم که قرار بود همسرم در آسانسور بگذارد. آسانسور کوچک بود و با فاصله چندپله از ورودی خانه جدا می شد. خانمی با لباس قرمز پررنگ را می دیدم که احساس می کردم عروس جاری من است. آسانسور نیامد یک طبقه با پله بالا رفتم منتظر شدم بازهم نیامد. زیر پایم پله نبود بلکه یک سربالایی رمپ مانند بود. احساس می کردم زیر پاهایم بافتی نرم و خنک هست.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *