انسان های تاثیرگذار در زندگیم زیاد نبودند. عمدتا شامل کسانی می شدکه دارای صفات و ویژگی های خاصی بودند. از دیدگاه من لازم نیست انسان مثل داروین یا تولستوی باشد تا تاثیر گذار در جهان به حساب آید . شاید اینها در حوزه زیست شناسی و ادبیات مشهور باشند، اما اصل تاثیر گذاری در محیط های کوچک نیز مصداق دارد. در یک محیط کاری محدود، انسان های تاثیر گذار وجود دارند و در اطرافیانشان رشد و تعالی می آفرینند.

سعی کرده ام در این نوشتار خصوصیات این افراد  را از دید گاه خودم، به صورت یک مجموعه جمع آوری کنم.

انسانی تاثیر گذاری در زندگی من بود، زیرا:

1. احتمالا این سوال را مرتب از خود می پرسیدآیا همه چیز درست فهمیده شده است؟ اگر فهم درست باشد بسیاری از دوباره کاری ها حذف می شوند.
2. او می دانست که خیلی وقت ها کارکنان فکر می کنند که دستور و ضرورت آن را فهمیده اند. در صورتی که این طور نبود و خیلی وقت ها شکست ها ناشی از درک نادرست دستورات و آئین نامه ها بود.
3. من را پذیرفت و به من ارزش داد.
4. حرف هایی می زد که ورای مردم معمولی بود. نوعی روشن ضمیری داشت.
5. به جای اینکه سعی در کنترل کردن من داشته باشد می خواست هدایتم کند.
6. حوصله کافی داشت که بحث کند، تفهیم کند و وادارم کند که با انگیزه خودم کاری را انجام بدهم.
7. اگر اشتباه می کردم خطایم را میفهماند. جوانب و حواشی آن را روشن می کرد که اگر توضیحات او نبود هرگز متوجه آن نمی شدم.
8. نقش او به مانند یک معلم بود بدون اینکه نقشی خشک و بی روح باشد. گام به گام با من همراه بود.
9. ارزش من را پیش دیگران در حضور یا غیاب من حفظ می کرد.
10. به توانایی هایم ایمان داشت.
11. دقیقا می دانست چه می خواهد. توقعات او شفاف و روشن بود. مرز داشت و با حدود شغلی اش هماهنگ بود.
12. انتظار نداشت ساکت باشد چیزی نگوید و من حدس بزنم که چه چیزی در ذهن دارد، همان را انجام بدهم. بلکه انتظارتش را به زبان می آورد.
13. آنقدر استدلال های قوی داشت که خودش و طرف مقابل را متقاعد کند.
14. به خوبی گوش می داد. به حرف هایی که زده بودم فکر می کرد. آنقدر فکر می کرد که گمان می کرد فکر مذکور، زاییده ذهن خودش است. همین باعث می شد که از جان و دل کاری را انجام می داد و اصلا دقت نمی کرد که فکر دیگری را چنین پرورده است و به ظهور رسانده است.
15. با اعتمادی که به من داشت وادارم می کرد که دست از پا خطا نکنم. همواره مراقب گفتار و کردارم باشم. با اعتمادی که داشت من را مجبور می کرد که شخصیت قوی و موثری باشم. هر کلامی را سبک سنگین کرده و سپس بر زبان جاری سازم. با این روش رشد من تضمین می شد.
16. پتانسیل خاصی داشت که در هر جمعی یک عضو موثر در آن گروه باشد. قدرت سازگاری با متخصص ها یا غیر حرفه ای ها در حدی بود که فردی از همان گروه محسوب می شد. نه به اصطلاح عصا قورت داده بود ونه سبک مغز و بی مایه.
17. به کارش و شغلش ارزش می داد. سعی میکرد از شغلش بد گویی نکرده و معایب آن را آشکار نکند.
18. در عین اینکه نزدیک و از خودمان بود در همان حد از ما دور بود و در دنیایی بالاتر سیر می کرد.
19. حرف های تازه وبکر او باعث نفوذش در اعماق ذهن و باور من می شد.
20. فهمیده بود من به تایید شدن نیاز جدی دارم و این را از من دریغ نمی کرد. کار خوب را میدید و تشویق و تایید می کرد. وقتی تایید نمی شدم نادرست بودن عملم را درک می کردم.
21. می دانست اگر من متقاعد شوم خیل عظیمی از زیر مجموعه امور را به پیش خواهد برد.