جملات طلایی کتاب بریت ماری اینجا بود. نوشته فردریک بکمن

  •  اون میگه من حس شوخ طبعی ندارم…..
  • …..ناگهان عقلش دستور می دهد که ساکت بشود…
  • اما به اون یکی میگیم سایکو، چون رفتارهای سایکوتیک داره و دیوونه است…
  • …خیلی از آدم ها در شهر ها دوست ندارند شب ها را تنهایی در خانه سر کنند، به همین بهانه مرکز و کلوپ های تفریحی تأسیس کردند که فقط شبها کار کنند. اما در بورگ وقتی تاریکی سر می رسد زندگی از جریان باز می ایستد…
  • …گوش ها  با شنیدن صدای کامیونی که نزدیک می شود، صدای جیغ مادر را تداعی می کنند…
  • …راننده طوری داد و بیداد می‌کند انگار مرگ بریت ماری بیش از همه اسباب زحمت او می‌شود…
  • …فوتبال بازی می کنند، بازی می کنند…
  • در برخورد اول احساس صمیمیت با آنها می کند، انگار در زندگی قبلی اش آنها را دیده است.
  • زندگی یعنی باهم بودن یعنی قسمتی از وجودت در دیگری بودن.
  • یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و میبینی روزهایی که پشت سر گذاشته ای بیشتر از روزهای جلوی رویت است.
  • این روزها با همین داروها کارهای عجیب و غریب می‌کنند.
  • طلوع هر صبح جایش را به غروب می دهد.
  • من وقت ندارم چیزی را حس کنم…..
  • …نگاهش برق نمیزند انگار کسی دکمه خاموشی اش را زده باشد…
  •  آدمها به شیوه های متفاوت  درماندگی و سوگ را تجربه می کنند…
  • او پلیسی است که به عدالت بیش از قانون اهمیت میدهد.
  • نکته جالب درباره روستاهای بین راهی این است که آدم همانقدر که می تواند برای ترک شان دلیل پیدا کند می‌تواند برای ماندن هم بهانه پیدا کند.
  •  خیلی عجیب است که مکانی بتواند آدم را انقدر تحت تاثیر قرار بدهد، حتی اگر پایش را آنجا نگذاشته باشد.
  • …صدایش طوری است که انگار لبخند به لب دارد…
  • هیچ مرگی عادلانه نیست.هر آدم سوگواری به دنبال مقصر می گردد.
  •  آرزو های سرکوب شده سینه اش را به درد می آورد.
  • وقتی کسی به تو نیاز داشته باشد، دیگر تنها نیستی.
  • آدمها به این نیاز دارند که کسی بهشون نیاز داشته باشه.
  • به شهر رفت تا از کسی حمایت کند که لیاقتش را ندارد.
  • این همان لحظه‌ای است که یک نفر از کودکی اش خداحافظی می کند.
  •  عشق چیست؟ دوست داشتن کسانی که دوستمان دارند. حتی وقتی لیاقتش را ندارد.
  • بازی متوقف می‌شود و بریت ماری در کمال تعجب می فهمد که سرپا ایستاده است و دهانش باز مانده و خودش خبر ندارد.
  • شور نوعی احساس کودکانه است. بکر و دست نخورده. اکتسابی نیست. غریزی است. برای همین آدم را درگیر میکند. منقلب می کند. مثل موجی آدم را سوار بر خودش می کند و به دور دست ها می برد.
  • بقیه احساسات زمینی هستند اما شور آسمانی است.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *